🌟ستاره‌ها چیدنی نیستند 26🏹 خانم مجیدی انتهای سالن، روبروی در اتاقی ایستاد و در زد، تا در باز شود و برگشت به سارا نگاه کرد. سارا سریع نگاهش را برگرداند و به عکس نوشته‌های روی دیوار دوخت:« پیش از آنکه فرصت از دست برود، باید چاره‌ای اندیشید.» جمله را با خودش تکرار کرد و رو به انتهای سالن، چند قدم بزرگ برداشت و ناخودآگاه گفت:« ببخشید خانم!» و همچنان که جلو می‌رفت، به موضوع «زبان بدن» فکر می‌کرد و به حرف‌هایی که همیشه توی متن‌ها و جلساتشان تکرار می‌شد که: زن‌های پوشیده و با حجاب، از داشتن زبان بدن محرومند. موهایش را از توی پیشانی‌اش کنار زد تاپ قرمزش را صاف کرد و با خودش گفت:«ازش باید یه چیزی بپرسم.... مثلاً... در مورد زبان بدن! که او ندارد و من دارم!... یا.... در مورد همین تصویر و نوشته‌ها می‌پرسم.» خانم مجیدی لبخند زنان به طرف سارا چند قدمی برداشت و گفت: در خدمتم. سارا دستپاچه گفت: ببخشید خواستم بپرسم که من... دارم یه مقاله می‌نویسم و اومدم اینجا که....راستش در مورد این آقا اطلاعاتی می‌خوام. زیرش نوشته آیت الله بهجت. میشه ایشون رو معرفی کنید و از نوع تفکرات و نوع نگاهشون به زن برای من بگین. خانم مجیدی با نگاهی مهربان، سرش را به نشانه همراهی تکان داد و گفت: چرا که نه ایشون از علمای بزرگ شیعه هستند. اتفاقاً مدیر این مرکز، سال‌ها شاگرد ایشون بودن آقای تهرانی. سارا گفت:«واقعاً؟» و احساس کرد دیگه آن دلهره و نگرانی لحظه اول را از روبرو شدن با یک زن با حجاب ندارد. ادامه داد:«می تونم آقای تهرانی رو ببینم و باهاشون صحبت کنم؟ پایان قسمت26👆🏽👆🏽