امروز برای سومین بار داشتم با پسرم داستان آرش کمانگیر را روخوانی و املاء تمرین می‌کردم که بازهم اشک امانم نداد .پسرم با لحن کودکانه ی خود پرسید تو هم مثل اینا اشک می‌ریزی ؟! با خودم فکر میکردم برای امنیت ,سربلندی و آزادی این سرزمین کهن چقدر آرش کمانگیر های واقعی از دست داده ایم ، چقدر خون دادیم ،چقدر پیرمردها اشک ریختند،مادران دعا کردند،کودکان به درهایی که پدرانشان را بدرقه کرده بودند، چشم دوختند ،چه زنهای جوانی که بیوه شدند ! چقدر زه کمانها کشیده شد ،جانها بر کف دستها گرفته شد ،تیرها تا آنسوی جیحون ها پرتاب شد و درخت های تناور صدها و هزار ساله باز هم تماشا کردند! چه سربدارانی چون شیخ فضل الله نوری به دارها آویخته شدند و چه فداییانی چون نواب در بامدادان تیرباران شدند در سرما ، برف ،کولاک و یخبندانهای کردستان ، کرمانشاه و ایلام چه قله هایی درنوردیده شدند،در گرمای سوزناک خوزستان عرقها ریخته شد ،بدنها تاول زد ،چه رزمندگانی که در کانالها محاصره شدند،چه پاسداران رعنا و رشیدی در مرزهای سیستان و بلوچستان کشته شدند ، چه سربازانی تکه تکه شدند ،چه نوجوانانی همچون محمد حسین فهمیده زیر تانکها رفتند و چه اسیرانی که هرگز آزاد نشدند و چه سرهایی که توسط داعش بریده و بر نیزه شدند، چه سردارانی چون حاج قاسم اربا اربا شدند و چه و چه و چه ..... تاااااا ایرانمان آباد و آزاد بماند . بر ما واجبست که لایق و قدردان آرشهای واقعی این سرزمین هزاران هزار گنج و رنج باشیم باشد که ناسپاس نباشیم. 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi