یک داستان بخونیم
*خیلی زیباست...*
*🔻عایشه میگوید روزی با رسول خدا در خانه نشسته بودیم دیدم صدای دق الباب آمد ! رسول خدا به من اشاره کردند که در خانه را باز کنم رفتم دیدم پدرم بر ما وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین*
*🔻دو مرتبه صدای دق الباب آمد !در را باز کردم یکی دیگر از صحابی وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین*
*🔻مرتبه سوم که صدای دق الباب آمد پیغمبر فرمود *خودم در را بازمیکنم*
*در را باز کردند حضرت علی وارد شدند پیغمبر سر و روی علی را بوسیدند و جای خود را به او دادند*
*🔻از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم چرا ایندفعه به من اجازه ندادید در را باز کنم*
*🔻پیغمبر فرمود اوّلین باری که در زده شد جبرئیل نازل شد و فرمود بنشین*
*دومین دفعه هم جبرئیل از جانب خدا دستور آورد بنشین*
*🔻سوّمین دفعه برادرم جبرئیل نازل شد و فرمود:« برخیز که صد و بیست و دو هزار ملک پشت در دعوا میکنند که چه کسی در را به روی علی باز کند یا رسول الله خودت برو و آن ها راآرام کن و در را باز کن.»*
*« جانم علی »*🕌🌴🕌🌴🕌🌴🕌🌴
*🌸 نثار وجود نازنین حضرت علی علیه السلام صلوات*
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi