🍃🌸🍃🌸🍃
᪥✨•﷽•✨᪥࿐
@SiaSiAjtma
💦🌺
سیاسیون شبیه "نصوح"، چرا توبه نصوح نمی کنند؟
✍🏻
ابوذر خدادادی
برخی سیاسیون ما در ابتدای انقلاب،
انقلابی دو آتشه بودند، به نحوی که خود را نزدیک تربن افراد به راه و رسم امام ره، می دانستند و نام "خط امام" را برخود نهادند، و اندکی از آنان به همین نام و بهانه، سر در آخور بیت المال نمودند، و در ادامه زیاد شدند، بعد از رحلت امام، تدریجا و به آرامی و پنهانی به نحوی که فقط خواص می فهمیدند، بکلی راه و رسم امام را کنار نهادند. چنانکه امروز برخی مدعیان خط رهبری، اینگونه اند.
این عده رفتار
"نصوح" وار دارند،
چنانکه مردم زمان "نصوح" نمی دانستند او زن هست یا مرد، بسیاری متوجه نمی شوند که مدعیان دیروز خط انحصاری امام، و امروز مدعبان خط رهبری، انقلابی اند یا ضد انقلاب؟!
نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش، در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
چند بار به حکم وجدان توبه کرد، اما هر بار توبهاش را میشکست، روزی دختر شاه به حمام رفت،
از قضا گوهر گرانبهایش آنجا مفقود شد، دختر شاه دستور داد که همه را تفتیش کنند، وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، در خزینه حمام پنهان سد.
وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند به خدای تعالی رو آورد
و از روی اخلاص و به صورت قلبی توبه کرد، ناگهان از بیرون حمام، آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
نصوح،
شکر خدا را بجا آورد و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او که عنایت پروردگار را مشاهده کرده بود، بر توبهاش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده
بود که
دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود، در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
روزی چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد، از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست!؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً
از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود، لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهرهمند میشد.
روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستندو او به جای آب به آنها شیر داد و راه شهر را از او پرسیدند او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند، او در آنجا قلعهای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا میآمده و در آن محل سکونت اختیار کردند
همگی به چشم بزرگی به او مینگریستند.
رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود،از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند همین که دعوت شاه به نصوح رسید نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمیآید ما میرویم او را ببینیم.
با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، بنابر رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
نصوح چون شاه شد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گستراند و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. روزی شخصی بر او وارد شد و گفت:
چند سال قبل میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت:
میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. و دستور داد تا تمام اموال را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن یک میش بود، بلکه ما دو فرشته برای آزمایش تو آمدهایم تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانهات بود که بر تو حلال و گوارا باد و از نظر غایب شد.
↩️ به همین دلیل به توبه راستین، تـوبـه نصـوح گویند.
✨خدا در قرآن به بندگانش امر مینماید که توبه نصوح کنید:
"یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبَوا اِلَی اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَی رَبُّکمْ اَنْ یُکفِّرَ" (تحریم/۸)
سیاسیون ما که هنوز رسوا نشده اند، چرا توبه نصوح نمی کنند.