با اجازه ی خانواده ها با خواستگارم رفتیم بیرون تا باهم بیشتر آشنا بشیم ایشون بسیار مقید و خجالتی بودن بنده هم چادری و اولین بار بود با خواستگار بیرون می رفتم بسیار خجالت میکشیدم. همین طور که در پیاده رو قدم میزدیم یه گربه از لای شمشاد ها پرید جلوی من 🙈 منم که از بچگی از گربه ترس وحشتناکی دارم پریدم تو بغل آقای خواستگار 😂 اون بنده خدا هم موند که چی شد و چیکار کنه وایساد به خندیدن😅 الان بعد از گذشت ۶ سال هر وقت بخواد اذیت بکنه میگه تو از اول هم شیفته ی من شده بودی که پریدی تو بغلم 😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi