یه بار یه مادر و دوستشون اومده بودن خونه‌مون. (چرا طرف با دوستش اومده بود،نمیدونم😐) یه دختر بچه هم باهاشون بود.😕 وسط میوه خوردنِ دختربچه، همون دوستشون به دختربچه گفتن دستشویی داری، آره؟ بریم؟ مادر بنده هم گفتن دستشویی فلان جاست، بفرمایید. در بین راه دستشویی، کامل توقف کردن جلوی اپن آشپزخونه، و کل آشپزخونه رو نگاه کردن. 😐 زیرچشمی نهههه! کامل و با دقت 😐 وقتی رفتن،مامان گفت فکر کنم از اونایی بودن که برای تفریح میومدن خواستگاری 😂😶 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi