سلام برای خاطرات خواستگاری جلسه اول مادر و مادربزرگ و خاله ام رفتند دیدار خانواده دختر که از مکه برگشته بودند که عملا هم دیدار حاجی باشه هم دیدن دختر خانم با هماهنگی قبلی البته ؛ نیم ساعت آخر هم به من گفتن که برم بالا برای صحبت خودم و دختر خانم ، برخورد بسیار محترمانه و پذیرایی بشدت عالی داشتن ، قرار شد یک جلسه خارج از منزل با پدر و برادرشون در محل کار پدرشون صحبت داشته باشم . مراجعه کردم در ساعت مقرر،در عین اینکه اهدافم و شغل و دورنگار شغلم رو توضیح دادم ، اما متاسفانه بخاطر اینکه شغل من ، شغل جا افتاده ای بین مردم نیست و بخاطر شناخته شده نبودنش ، بعضی مردم دید منفی دارن، پدرشون گفتن شغلت همینه و آینده اقتصادی متصور هستی براش؟ اصلا به شغلت نمیای و ... گفتم که رشته ارشدم متناسب هست تقریبا و در ادامه گسترش پیدا میکنه انشاءالله اینم بگم چون دانشجو هستم طبیعتا سربازی نرفتم و بعد از اتمام درسم قراره سربازی برم ... در آخر هم پدرشون گفته بودن بخاطر اینکه شغل منو نپذیرفتند و من علاقه به کارم دارم و به خانوادشون کارم نمیخوره و در شان خانوادشون نیست کارم به نوعی ، در ادامه بحث سربازی و دانشجو بودنمم گفتن و رد کردند از نظر من حق کاملا با ایشون بود اما میشد اون بخش متناسب نبودن شغل با خانواده شون رو هم نگفت تنها زمانی که تو خواستگاریام یکم بهم برخورد همین مورد بود . اما بازم حق رو به خانواده دختر میدم .... العبد الحقير کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi