سلام خانم شجاعی
شب بخیر
بحث خاطرات سمی خواستگاری شد گفتم منم یه خاطره بگم!
یه خواستگار داشتم طرف نظامی بود
این بنده خدا فانتزیای عجیبی داشت🚶♀
باهاشون که صحبت میکردم مثلا بهم میگفت من دوست دارم همسرم پرستار باشه (من پرستارم) و شبایی که شیفته بیام بیمارستان باهم شام بخوریم و بعدش من تا صب بشینم رسیدگی ایشون به مریضا شونو تماشا کنم👩🏻🦯
حقیقتا این فانتزی نبود سم بود سممممم👩🏻🦯
خیلی دلم میخواست بهش بگم حاجی شما خودتم بخوای بیمارستان نمیزاره بیای اینجا تا صب لش شی رسیدگی کردن منو دید بزنی😕
#پرستار_هفتادونهی