سعید؛ دربانِ متوکل، مأمور شده بود که شبانه خانه‌ات را غارت کند به خانه‌ات که رسید نردبان گذاشت روی بامِ خانه رفت توی تاریکی دنبال جایِ‌پا می‌گشت که از بام پایین بیاید. کسی به اسم صدایش زد صدای مهربان تو بود، گفتی: سعید! تاریک است. صبر کن برایت چراغ بیاورم! +قربانِ وجودِ پر مِهرتان شوم می‌شود برای ماهم چراغ بیاورید؟ تاریک‌‌است‌راه! @khat_be_khat