🎤👈 هادی صفایی
🔷 دو تا از دوستان آقا جانم با پک های سنگینشان به سیگار فضای سنگینی از دود در اتاق درست کرده بودند. من که سه چهار سالم بیشتر نبود با تعجّب به دود غلیظی که از دهانشان بیرون می آمد، نگاه می کردم و با کنجکاوی به طرف یکی از آنها رفتم، دستم را دراز کردم و گفتم:«عمو سیگارت رو بده».
🔷 دوست پدرم از طرفی یکه خورده و از طرف دیگر نمی دانست چه باید بکند، مات و متحیر سکوت کرده بود و نمی دانست جواب این تقاضای مرا با چه زبانی بدهد.
🔷 آقا جانم با اشاره ی سرش گفت: بهش بده. او که اصلاً فکر نمی کرد آقا جانم جدّی بگوید و حتی تصورش این بود که ایشان دارند طعنه می زنند، با شرمندگی به سکوتش ادامه داد، که این بار ایشان با لحن محکم تری گفت: بهت می گم سیگارت رو بهش بده بکشه.
🔷 او سیگارش را با تردید به دستم داد و من به تقلید از آنها پک سنگینی به سیگار زدم، چشمتان روز بد نبیند، مادرم تا صبح از سرفه هایم خوابش نبرد و تا یکی دو روز با غرولند مادرِ بیچاره، بد و بیراهایی که نثارم می کرد تا همین الان حاضر نشده ام لب به هیچ نوع دخانیاتی بزنم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 145
🆔 کانال👈
چشمه جاری