مراسم تشییع پیکر مطهر دو تن از شهدای گمنام در روستای آریکان پیرزنی گل و عصا به دست گوشه ای نشسته بود😔وبه خودروی حامل شهدانگاه میکرد ماشین نزدیک میشه و پیر زن دستی به عصا میگیره و یا علی گویان بلند میشه اما نمیتونه چند قدم بیشتر بره و داشت روی زمین می افتاد😔 که همسایه ها کمکش میکنن با کمک همسایه ها دستشو به تابوت شهدا میرسونه و چفیشو متبرک میکنه حالش که بهترشدچفیه شواز اطرافیان میگیره و دور گردنش میاندازه گریه هایش بیشترمیشه و میگن رضای من ۱۸سالش بودخیلی خوب ومهربون بودو کمک همه شب هاکه قرار بودبره جبهه خونه اقوام میخوابید تامبادامانعش بشیم اما رفت و دیگه برنگشت😔