#مستند_داستانی_امنیتی_کوتاه
مهر ماه/ 13 ماه قبل از شهادت حاج قاسم.
ساعت 7 صبح بود که رسیدم ستاد و وارد اتاقم شدم. لحظاتی بعد برای کاری آمدم بیرون و در راهرو طبقه خودمان سید را دیدم.
از سیدمهدی که همکلاسی دوران دبیرستان و حالا همکارم بود و در دفتر فرماندهی بود، سراغ حاجی را گرفتم. گفت:
_حاجی از سوریه مستقیم اومد ایران و از فرودگاه مستقیما آمد ستاد.
+ساعت چند رسید؟
_موقع اذان صبح رسید ستاد.
+الان کجاست؟
_بعد از اذان صبح نماز خوند و صبحونه برداشتند و باچندنفر رفتند سمت کوه شماره دو ستاد.
+چه حالی داره خداییش. جلسه امروز برقراره دیگه؟
_آره عاکف جان.
+با حاج اسماعیل یا حاجی هم میاد؟
_هم حاجی هست، هم حاج اسماعیل.
+ساعت چند؟ چون گزارش مهمی دارم.
_8 باش دفتر حاجی.
ساعت 8 / دفتر فرماندهی
وارد جلسه شدم و با حاجی سلام و احوالپرسی و روبوسی کردم. نوبت صحبت من شد، گزارشی که کاملا سری بود را به او دادم:
+حاج آقا، گزارشاتی که از دو منبع مورد تایید ما در سیا و موساد بهمون رسیده، حاکی از این است که جوخههای ترور سرویس موساد و سیا، به شدت دنبال ردی از شما برای ترور هستند. و برای این مسئله برنامه ریزیهای مهم و کلانی کردند.
_این که چیز تازهای نیست.
گزارش چندصفحهای و دادم بهش، در کمال ناباوری زیر گزارش نوشت:
✍انشاءالله خداوند شهادت را به دست بدترین دشمنان دینش نصیب من کند.
❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمهگاه ولایت مجاز است
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمهگاهولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff