💫📗کتاب 🔺زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 4️⃣4️⃣ قسمت چهل و چهارم 💫🌷چند پسر داشت. یکی از آنها راهی جبهه شد. مدتی بعد و در جریان عملیات پسرش مفقودالاثر شد. خیلی ها می گفتند که پسر او در جریان عملیات شهید شده. حتی برخی گفتند ما پیکر این شهید را دیده ایم. 🔺همه‌ی اهل محل ایشان را به عنوان پدر شهید می شناختند. 💫🟢این پدر، انسان بسیار زحمت کشی بود اما اهل مسجد و نماز جماعت نبود. او یک ویژگی دیگر هم داشت و آن اینکه به احمد آقا خیلی ارادت داشت. این اواخر که حالات احمدآقا خیلی عارفانه شده بود، در حضور او صحبت از پسر همین آقا شد، از همین شهید. احمدآقا خیلی محکم و با صراحت گفت: پسر ایشان شهید نشده و الان در زندان‌های عراق اسیر است بعد ادامه داد: 🔺روزی می رسد که پسرش بر می گردد. 💫⚪️من خیلی خوشحال شدم. رفتم به آن پدر گفتم: احمدآقا را قبول داری؟ گفت: بله، پاک ترین و بهترین جوان این محل احمد آقاست. با خوشحالی گفتم: احمدآقا می گه پسر شما زنده است. در زندان‌های عراق اسیره و بعدها بر می گرده. خیلی خوشحال شد.گفت: خودت از احمدآقا شنیدی؟ 🔺گفتم: آره، همین الان تو مسجد داشت درباره‌ی پسر شما صحبت می کرد. 💫🔴با من راه افتاد و آمد مسجد. نشست کنار احمدآقا و شروع به صحبت کرد. پیرمرد ساده‌دل همین که از خود احمدآقا شنید برایش کافی بود. دیگر دنبال سند و مدرک نمی گشت! اشک می ریخت و خدا را شکر می کرد. بعد از آن صحبت، خانواده‌ی آن ها بارها با صلیب سرخ نامه نگاری کردند. اما هیچ خبری نگرفتند. برخی این پدر را ساده می خواندند که به حرف یک جوان اعتماد کرده و می گوید پسرم زنده است. 🔻🔻🔻