🌷🍃🍃🍃مردان بی ادعا 🌹🍃زمانی که لشگر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) دردو کوهه مستقرشد، فرمانده لشگر حاج آقا همت گردان میثم تمار را به من سپرد، من اول نمی خواستم قبول کنم، از بعد از عملیات «والفجر یک» تصمیم گرفته بودم مثل یک نیروی ساده با بچه های بسیج کار کنم، ⚪️🍃ولی یک شب توی خواب برادر مختار مسئول قبلی گردان میثم را که شهید شده بود با یک وضع خاک آلود و سراسیمه گفت چکار می کنی, وایستادی؟ گفتم چکار کنم؟ گفت برو گردان بگیر گفتم شما چکار می کنید؟ گفت منم گردان می گیرم, بعد وقتی بیدار شدم رفتم و مسئولیت گردان را قبول کردم بچه ها را بردم اردوگاه قلاجه و حدود چهار پنج ماه با بچه ها کار کردیم، آموزش دادیم و برای عملیات آماده شان کردیم روحیه بچه ها خیلی بالا بود و مشتاق عملیات بودند به طوری که تا آن موقع من ندیده بودم بچه ها این قدر نسبت به عملیات اشتیاق داشته باشند. 🌹🍃قرار شد عملیات شروع بشود بچه ها از ظهر بساط دعا و مراسم را برپا کردند تا غروب که به طرف پادگان گرمک حرکت کردیم و از آنجا به طرف ارتفاعات «کانی مانگا» و بعد همین طور بچه ها تا ارتفاعات 1806 پیش رفتند، بچه ها همین طور مواضع را می گرفتند و مستقر می شدند و جاهایی که نقاط پاتک بود تیر بار کار می گذاشتند، شب بعد از پیشروی, فشار زیادی به ما وارد شد ارتفاعات 1904 را تحویل گردان کمیل دادیم، که بعد گردان کمیل عقب نشست و ما مجبور شدیم خودمان دوباره حمله کنیم 🔻🔻🔻