🌷السلام عليك يا امام رئوف🌷
🌹🍃خاطره پدر شهید:
⚪️🍃حدود 6 سال بعد از ازدواجمان، خداوند فرزندي به ما نداده بود، خواب ديدم خداوند فرزندي داده كه اسمش رضاست، وقتي به دنيا آمد مريضي زيادي كشيد اسمش را غلامرضا گذاشتيم،
🌹🍃لطف امام رضا(علیه السلام) او را شفا داد. واقعا شفاي او براي ما معجزه بود.
⚪️🍃شهيد غلامرضا بعد از شهادتش نيز پيكرش اشتباهي به مشهد انتقال داده شده بود(مهديشهر را اشتباهی مشهد خوانده بودند) و او به آرزویش زیارت امام رئوف رسید و پس از زيارت امام رضا(علیه السلام) او را براي تشييع به مهديشهر آوردند.
🌸🍃خاطره مادر:
⚪️🍃16 ساله که شد، مرتبا می گفت باید جبهه بروم، به او گفتم پدرت چندبار رفته تلافی همه شده،
🌷🍃می گفت: از فردا مرا برای نماز بیدار نکن، چون پدرم نماز خوانده، با این حرف به من فهماند که شرکت در جنگ مثل نماز واجب است
⚪️🍃می گفت: چون امام فرموده رفتن به جبهه یک تکلیف است، همان طوری که نماز مرا کسی نمی تواند بخواند، جهاد مرا هم کسی نمی تواند، انجام دهد
🌸🍃به او گفتم: از پدرت اجازه بگیر،
🌷🍃می گفت: مگر پدرم از کسی اجازه می گیرد که من اجازه بگیرم،
🔺نهایتا رضایت پدر را هم جلب کرد، در حالی که روی زمین بند نمی شد، مثل مرغی بال در آورده بود و پرواز می کرد عازم جبهه نبرد شد، در فاصله کمتر از دو ماه به سوی معبودش شتافت.
🌷شهید غلامرضا ذاکریان فرزند غلام🌷
⚪️🍃متولد: 17-4-1348 مهدیشهر
❤️🍃شهادت: 24-1-1365 هفده سالگی
⚪️🍃محل شهادت: شهر فاو عراق
🌷🍃عملیات: مقابله با تک دشمن
🌹محل دفن: گلزار شهدای مهدیشهر🌹