📗کتاب «سکوت شکسته »
🌹بر اساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب(علیه السلام) در دفاع مقدس
📝به قلم: سیدهادی سعادتمند ۷ 🔽
🌹 فصل اول
⚪️ « مهران ، مهریه فاو»
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷قسمت هفتم
♦️عملی کردن این تصمیم انداختن تیری در تاریکی به نظر میآمد. وقتی داشتم از سنگر فرماندهی بیرون میآمدم ، این فکر به ذهنم خطور کرد تا از حاج احمد فتوحی اجازه بگیرم و دو تا از نیروهای گردان را با خود ببرم. میخواستم در صورتی که مسیری مناسب برای بردن گردانها پیدا نکردیم، ایدهای را که برای عملیات نفوذ داشتم با آن ها در میان بگذارم. قرار شد دو فرمانده گروهانی را که قبلاً برای بررسی این مسیر رفته بودند با خود ببرم؛ اصغر براتی و سید جواد موسوی آماده حرکت بودند. ملامحمدی راه افتاد و ما هم پشت سرش حرکت کردیم.
⚪️ با گذشتن ازخط پدافندی، سرازیر شدیم سمت پایین و در مسیر صخرهها قرار گرفتیم. در جهت غرب با «آب کند یا آب شست»های متعددی روبرو شدیم. آب کندها هر چه از صخره فاصله میگرفتند، عریض تر و عمیق تر میشدند.
ملامحمدی حدود یک کیلومتر از صخرهها فاصله گرفت. وقتی ازش پرسیدم که چرا فاصله میگیرد، گفت شبهای قبل هم از این مسیر میرفت. تعجب کردم. چون او نیروی چابک وجسوری بود.
♦️کمی که جلوتر رفتیم، او سنگرهای تیربار دشمن را که بالای صخرهها مستقر بودند، نشانم داد؛ یعنی میخواست بگوید علت فاصله گرفتن از صخره، این سنگرها هستند.
⚪️ از آن جا که با نقشه منطقه آشنا بودم. خواستم تا جایی که ممکن است به صخره نزدیک شود و تاکید کردم از همین مسیری برود که میگویم. نزدیک شدن به صخرهها باعث.شد راه کوتاه تر شود. دلیلش این بود که ملامحمدی با فاصله گرفتن از صخره، با آب کندها مواجه میشد که عریض تر و عمیق تر بود و گذشتن از آنها زمان بیشتری میطلبید و در ادامه انرژی بیشتری از ما میگرفت.
♦️ملامحمدی در مسیر صخرهها حرکت کرد و ما را تا نزدیک موانع دشمن برد. در صورت گذشتن از میدان مین به جاده آب زیادی میرسیدیم؛ زمان کوتاه شده بود و به نظر میرسید تا همین جای کار، ملامحمدی خوب عمل کرده. سید جواد موسوی و اصغر براتی میگفتند: «این مسیر خیلی بهتر است.» از نظر آنها مسیر تایید شده بود.
⚪️ در راه بازگشت، متوجه شیاری بین دو دیواره شدم که تا قبل از آن، چه در نقشه و چه در کالک ندیده بودم؛ حتی هنگامی که به سمت بالا رفتیم واز کنار این شیار گذشتیم هم آن را ندیده بودیم؛ دو دیواره صخرهای به شکلی کنار هم قرار گرفته بودند که فاصله بین آنها در عکسهای هوایی هم قابل تشخیص نبود.
♦️به عقب برگشتیم. روز بعد به دیدگاه رفتم و با دوربین، از مقابل نگاه کردم، از این فاصله قابل دیدن نبود و چون ملامحمدی، چه در رفت، و چه در برگشت، از دیواره صخرهها فاصله میگرفت، متوجه آن شیار نشده بود.
⚪️ تمام طول روز، بارها مسیر رفت و برگشت جاده آب زیادی و سنگرهایی را که در لبه صخرهها قرار داشت در ذهنم مرور کردم. موضوع را با گروه کالک و نقشه معاونت اطلاعات در میان گذاشتم و روی کاغذ رسم شد. بارها مسیر را بررسی کردم؛ زمان برگشت ما کمتر از یک ساعت شد و این یعنی «امید»؛ زمان که نقش مهمی در کسب نتیجه دارد، کوتاه تر شده بود.
اما این معبر ما را در کنج قرار میداد و رضایتم را جلب نمیکرد. چرا که هم از روی صخرهها و هم از روی جاده در تیررس بود و هدف قرار میگرفت. این مسیری نبود که بیشتر از یک تیم بتواند از آن عبور کند.
♦️باید برای بالا رفتن از دیواره صخرهای دنبال راهی مناسب تر میگشتم. روز بعد، تمام تمرکزم متوجه این محور بود و شیاری که دیده بودم؛ اما وارد آن شیار نشده بودم. مدام در فکر بودم و لحظهای نتوانستم بخوابم. به شدت خسته بودم، اما باید تکلیف آن شیار روشن میشد. باید داخلش میشدم و برای سوالهایم جواب پیدا میکردم. شب که شد، همراه با ملامحمدی، دونفری برای کشف وضعیت آن شیار حرکت کردیم.
⚪️در مسیر شب قبل قرار گرفتیم و تا پای میدان مین پیش رفتیم، اما هیچ اثری از شیار پیدا نکردیم. در تمام طول مسیر، نگاهم به دیواره صخرهها بود.شیار را ندیدیم. شک کردم که نکند آن را در خواب دیدم. دست روی شانه ملامحمدی گذاشتم، ایستاد سرم را کنار گوشش بردم و با تردید پرسیدم: «تو دیشب شیار رو دیدی؟». او تأیید کرد که دیده است. مطمئن شدم که خواب ندیدهام. باید مسیری را که تا آب زیادی آمده بودیم برمیگشتیم. امیدوار بودم که در برگشت، شیار را پیدا میکنیم.