🌹🍃بچه شوخ طبعی بود، اهل دزفول. تو جبهه فرمانده بود. 🚀موشک خورده بود به خونه شون و همه شهید شده بودند. ⚪️🍃یکی رفته بود خبر بده. کلی در مورد شهادت و فضیلت اون سخنرانی کرده بود. 🔺طرف هم طاقتش طاق شده بود گفته بود: " اصل حرفتو بزن. " 🟢🍃جواب داده بود که: " خونواده ات توی موشک بارون مجروح شده اند. باید برگردی دزفول. " 🌷🍃" خوب اول بگو! فکر کردم شهید شدن این جوری حرف می زنی! 🔺کار دارم باید بمونم. " ❤️🍃 " راستش زخمی نشدن، شهید شدن. " 🔺 " پس خوش به سعادت شون! حالا دیگر اصلا برنمی گردم! نمی تونم برگردم. " 🔺برهم نگشت هیچ وقت . . . https://eitaa.com/khoban72