بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و چهارم»»
آلادپوش روبروی آینه داشت تند تند با لحن مودبانه و جدی، جملاتی که روی کاغذش نوشته بود حفظ میکرد و سوزان هم کراواتشو براش میبست. سوزان گفت: نه ... نشد ... اینجاشو باید با ملاطفت بیشتری بگی ... ببین ... اینجوری ... همه ما به آزادی و فردای بهتر فکر میکنیم ... به ایرانی آزاد و ...
آلادپوش گفت: آره آره ... گرفتم ...
دقایقی بعد سوار ماشین شدند و رفتند. در راه، چند مرتبه گوشی آلادپوش زنگ خورد. سوزان احساس کرد که تماس ها باعث شده آلادپوش تمرکز نداشته باشه و حتی استرس بگیره. گوشی آلادپوشو از دستش گرفت و جلوی چشم آلادپوش خاموش کرد و گذاشت تو کیف خودش و بهش گفت: لطفا تمرکز کن تا اتفاقات خوبی بیفته. تو متوجه نیستی این دیدار چقدر مهمه و چه نتایج تاریخی میتونه داشته باشه؟!
آلادپوش گفت: چرا ... متوجهم ... ببخشید ... میدونم که اولین بار هست که از سازمان مجاهدین یک نفر در پارتی شاهزاده و دخترش شرکت میکنه.
سوزان جوری که راننده نشنوه گفت: پس لطفا با من باش. از این میترسم که حرف اضافه ای بزنی و حرکت ناشیانه ای انجام بدی و همه چی بهم بخوره. تو همه حیثیت مریم و مسعودی!
آلادپوش که از این حرف سوزان خیلی خوشش اومده بود گفت: تو هم همه آرزوی منی! اما حتی اجازه ندادی بهت دست بزنم.
سوزان چشم غُره رفت و آلادپوش هم دیگه ادامه نداد.
سوزان دستشو آروم تو کیفش کرد و وقتی آلادپوش بیرون رو نگاه میکرد، سوزان صفحه گوشی خودشو دقیقا روی صفحه گوشی آلادپوش گذاشت و اندکی به هم فشار داد. صفحه گوشی خودش روشن و گوشی آلادپوش هم راه اندازی مجدد شد.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
مجید پشت سیستمش بود که دید پنجره ای باز شد. به محض دیدن اون پنجره روی مانیتورش، عینکشو عوض کرد و دکمه OK را زد. در چشم بهم زدنی، گوشی آلادپوش هک شد و تمام محتویات گوشیش روی مانیتور مجید ظاهر شد. مجید گوشیو برداشت و با سعید تماس گرفت و گفت: سعید جان الان گوشی آلادپوش اینجاست. کدوم کلیدواژه مدنظرته؟
سعید گفت: عالیه. ببین باکسِ رَمزای فولدرهای سیستمش کجاست. همونو کپی کنی بعدا بچه ها اَلَکِش میکنن.
مجید گفت: ی لحظه گوشی دستت باشه.
مجید تو دفترچه یاداشت گوشیِ آلادپوش که رفت، چشمشاش تیز و براق شد. به سعید گفت: پیداش کردم. هفت هشت تا رمز اینجاست. از ایمیلش گرفته تا ... ببیین مثلا اینجا نوشته فولِ دو ... فولِ سه ... فولِ چهار ... همینه فکر کنم.
سعید گفت: باید خودش باشه. حله. بکاپ از کل گوشیش گرفتی؟
مجید: گرفتم و فرستادم ایمیل خودش. ایمیلش هم که خونه خودمونه!
سعید خندید و گفت: دست شما درد نکنه. دیگه امری؟
مجید گفت: نه ... یاعلی.
سعید با رمزهایی که مجید از گوشی آلادپوش بلند کرده بود تونست همه فولدرهای سیستم آلادپوشو باز کنه. فولدرهایی که مملو بود از تصاویر و اطلاعاتِ اشخاصی که در طول مدت پنج سال، آلادپوش اونا رو شناسایی کرده بود و توسط رابطینی که در ایران داشتند، با اونا ارتباط میگرفتند و به کار گیری میشدند. که البته اغلب اون افراد، از چهره های متوسط اما دارای زمینه خشونت و با قدرت جذب بالا بودند.
بعدا در تحقیقات سعید ثابت شد که 100 درصد آن افرادی که توسط تشکیلات آلادپوش شناسایی شده بودند، اغلب در استان های مرزی خصوصا کُرد و ترک بودند که در فضای مجازی و پیج هایی که داشتند، لااقل یکبار تمایل خود را به تجزیه طلبی با استفاده از عبارات «کورد» و «تورک» نشان داده بودند.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
یکی از کسانی که دمِ درِ عمارتِ اصلی باغ ایستاده بود در را باز کرد و آلادپوش و سوزان وارد مهمانی نسبتا شلوغ و مجللی شدند. مهمانی مملو از پیرمردها و پیرزن ها و دختران و پسران نیمه برهنه با تیپ مهمانی کودکان! با یه استیجِ مجهز که دو تا خواننده با چهار تا رقاص، شعر میخوندند و میرقصیدند.
پیتر جلو آمد. سوزان پیتر را به آلادپوش معرفی کرد: پیتر ... رابط اصلی و بالادستی من ...
پیتر دستشو به طرف آلادپوش دراز کرد و با هم دست دادند. آلادپوش گفت: به شما بابت داشتن چنین همکار باهوش و قاپ دزدی تبریک میگم.
با این جمله، سه نفری زدند زیر خنده. پیتر چشمکی به آلادپوش زد و گفت: خیرش به ما که نمیرسه ... لااقل امیدوارم شما ازش راضی باشین.
آلادپوش گفت: کُلا خزِ اما جذابه. دوسش دارم.
سوزان با غرور خاصی که داشت، نگاهی به آلادپوش کرد و گفت: خودم اینجا وایسادما! حداقل جلوی خودم مراعات کنین!
اینو که گفت، پیتر و آلادپوش زدند زیر خنده. یکی از خدمه سینی پر از نوشیدنی های قرمز و نارنجی آورد و سه نفرشون برداشتند. سوزان لیوانشو آورد جلو و گفت: آقایون ... به امید ایرانِ آزاد!
اینو که گفت، لیوان ها را به هم زدند و سر کشیدند.