آنها که می‌میرند، شهید زندگی می‌کنند؛ بعضی لحظه‌ای، برخی ساعتی، برخی هفته‌ای و ماهی و سالی و برخی نیز عمری شهید زندگی می‌کنند. دوست داشتم درک می‌کردم نگاه آنان را وقتی شهیدانه به ما نگاه می‌کنند. مانند آسمان که از پنجره خانه را مرور می‌کند و هیچ گاه در بند این تنگنای کهنه نیست. اما به رویمان نمی‌آورد که چقدر نگاهمان را فروکاسته‌ایم به روی زندگی. پدربزرگم همیشه از قناعت می‌گفت؛ اما راستش کلمات بسته به کاربستی که دارند، معانی مختلف پیدا می‌کنند. حقا و انصافا شهیدان هیچ قانع نیستند و من بسیار قانعم. به چه؟! به متاع قلیل دنیا. من که نشده‌ام دقیق شهادت بدهم اما آن حالت من در میان جمع و دلم جای دیگرست را می‌توانی در شهداء ببینی. در نگاهشان. خیلی عجیب است نگاهشان. مثل من حرص نمی‌خورند. رنج می‌کشند اما مثل من نه. زبانی می‌گویم خوش به حالشان. اما نمی‌دانم در عمل اگر موقعیت پیدا کنم آیا تا چقدر با مسئله کنار خواهم آمد. صادقانه بگویم، به احتمال بسیار زیاد فرصت زندگی جانانه شهیدانه فراهم شده اما من آن را نپذیرفته‌ام. یعنی برای همه فراهم است. همه. اساسا بنا بر همین بوده. طبیعی زندگی همین است. شهیدانه زندگی کردن. اما فقط بعضی‌ها حاضر می‌شوند آسمانی زندگی کنند. بقیه به زمین تکیه می‌کنند. این آقا ، جزو آنهایی است که اگر نگویم تمام عمرش، با قطعیت می‌توانم بگویم ده‌ها سال از عمرش را شهید زندگی کرده است. شهداء به میزان سیر شهیدانه‌شان در زندگی شهیدتر می‌شوند. به نظرم می‌رسد این مرد خیلی شهید بود. خیلی. از بغض شیطان می‌شد فهمید چه شهید بزرگی را نشانه رفته. شیطان اشتباه نمی‌کند. بیش از هشتاد تن بمب و باروت و سرآخر ترور شیمیایی. او خیلی شهید بزرگی است. خیلی بزرگ. من نمی‌خواهم در استفاده کلمات اسراف کنم؛ اما اجازه بدهید این یادآوری را نیز اضافه کنم. ملت ایران دارد شهید زندگی می‌کند. حزب الله دارد شهید زندگی می‌کند. محور دارد شهید زندگی می‌کند. این هم بماند به یادگار... می‌دانم انتقادهایی به این حرف هست. ناشنیده می‌پذیرم. اما حرفم همان است. إن شاء الله زمان نشان خواهد داد. این ملت در حال خالص شدن است، هر چند کف روی آب چیز دیگری نشان می‌دهد. ✍ سعید توتونکار @khoshab1