بی‌گناه ۷ دیگه همه‌شون ساکت شدند فکر نمیکردند اون هاجر ساکتی که خیلی رعایت احوالشونو میکرد اینطوری جوابشونو بده... چند وقت بعد همگی برای عروسی دختر کوچیکه‌ی عموم به کردستان رفتند موقع برگشت تایر مینی بوسی که سوارش بودند میترکه و عموم و یکی از پسرهاش با دختر اون یکی عمو و خود عموم با کلی جراحت میفتن گوشه‌ی خونه... عموهام تا اخر عمر فلج و زمبن گیر شدند بچه‌هاشون هم دیگه سلامتی کامل رو بدست نیاوردند طوری که شوهر دختر عموم طلاقش داد و زن پسر عمومم مجبورش کرد خونه‌ و داراییهاش رو به نامش کنه و بعد هم دست بچه‌هاش رو گرفت و رفت و طلاقشم گرفت اگه خونواده ما از بچگی شاهد بیماری پدر خونواده بود حالا خونواده‌ی عموهام شاهد خونه نشینی چندین نفر از اعضای خونواده‌هاشون بودند. پایان