#دزد_طلا ۳
اما خب منم زنش بودم تو جایگاه یه زن از شوهرم انتظار داشتم توقع داشتم که مثلا این همه داره به مامانش طلا میده یه دفعه هم به من بده ولی محمود هیچوقت حتی به روی خودشم نمیاورد که به من طلا بده
با اینکه ناراحت می شدم ولی نمیتونستم بیام بهش التماس کنم بگم تو رو خدا به من هدیه طلا بده هیچ وقت به محمود نگفتم تا اینکه یه روز بحثمون شد بهم گفت پولی که داری برای کمک خرجی خونه میدی خیلی کمه و باید بیشترش کنی
بهش گفتم به من چه ربطی داره چرا باید اون پولو بیشتر کنم تو مردی و وظیفته خرج منو بدی نکنه برعکس شده و اب سر بالا میره؟
بحثمون بالا گرفت و صدای هر دومون تو ساختمون پیچید گفتم چند ساله مناسبت به مناسبت برای مادرت هدیه طلا میخری یه دفعه نشد بری هدیه طلا برا من بخری الانم که کم اوردی برو از مادرت بگیر چرا من باید بدم؟ اون داداشات که زناشون نمیرن سرکار از کجا میارن که دارن صفر تا صد هزینه هاشونو میدن تو هم برو مثل اونا زندگی کن به من چه که بخوام بهت بیشتر پول بدم که گردنت کلفت تر بشه برا من؟ طلاهای بیشتری برای مامانت بخری؟
یه دفعه محمود شروع کرد به شکوندن وسایل گفت تو چشمت دنبال طلاهایی که به مامانم میدم
گفتم نه من چشمم دنبال اون طلاها نیست من حتی از تو طلا هم نمیخوام من میگم چطوز توی این چند سال زندگی که من انقدر کمک و هم پای تو بودم بهم یه تیکه طلا ندادی یا ی هدیه خوب همیشه هدیه های منو یه جوری میدی که فقط دهنم بسته بشه برا مامانت کمتر از طلا نمیگیری همیشه سنگین ترین طلاها رو تو میدی بهش الان که به پول نیاز داری برای مخارج نمی رسونی یاد من افتادی؟
ادامه دارد
کپی حرام