🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕸🕷 قسمت2 ارتباط را که تمام کرد، چشم گرداند روی ساختمان‌های کوچه و گفت : _معلوم نیست کدام همسایه خبر داد و این دو روز که این‌جا هستم ظاهرا رفت‌وآمد خونه خیلی غیرمعقول نیست؛ فقط این‌که یه خونه شده مؤسسه دلیل نمی‌شه که همسایه اعتراض خاصی بکنند؛ این‌قدر خونه‌ها بزرگ هستند که صدا به صدا نرسه. خانه‌های بزرگ و کم‌جمعیت محله‌ها رفت‌وآمدهای غیرمتعارف را زود مشخص می‌کرند . برای ساکنین خانه‌ها شاید همسایه‌ها چندان اهمیت نداشته باشد، اما این سردی رابطه بینشان دلیل نمی‌شود که به امنیت خودشان اهمیتی ندهند. سینا با این فکرهایی که در سرش دور می‌زد گفت: _ البته با کشف امشب که یه خونه دیگه هم رفت‌وآمد مشکوک داره می‌شه گفت حتما یه‌چیزی دیدن. _ اون‌چیزی که دستمان آمده این‌که این‌جا توی شریعتی خونه‌ای است که بیشتر از نود درصد رفت‌وآمد این خونه رو زن‌ها دارند ، که فقط سه‌تا مرد ثابت صبح وارد می‌شم و از عصر هم همان سه مرد خارج می‌شود. یعنی بطور کل فضای خونه رو باید زنان حس‌گر و زنان برخورد کرد و زنونه اطلاعات بدست آورد. سینا لبخند پهنی زد و گفت: _ همیشه پای یک زن در میان بوده، حالا پای نود زن، کار سختی نیست، تلخه!! باخت هم‌رو شاخشه!! دوسر باخته! شهاب دست به موهای لختش کشید و به مزاح سینا با تامل لبخند زد و گفت: _ شاید همسایه‌ها اشتباه گزارش داده باشند، شاید این خونه با گزارشی که از رابطه ترکیه داریم هیچ ارتباطی نداشته باشد... به‌نظر می‌شه امید داشت که هیچ خبری نیست. با این دید یک بررسی کنیم قال قضیه کنده شه سینا با انگشتش ضرب گرفت روی فرمون و گفت: _خانه‌ای که برای هر ورود باید یک‌بار زنگ فشرده بشه و هر کس نمی‌تونه وارد بشه. یعنی رفت‌وآمدها کاملاً شناخته‌شده و با حساب کتابِ، یعنی مشتری‌ها مشتری‌های واقعی نیستند؛ یا اگر واقع هستند براشون برنامه چیده‌شده که خودشان خبر ندارند و... شهاب با تامل و مرور چند روز گذشته و ثبت رفت‌وآمدها و گزارش نیروی خارج آرام لب زد: _ یعنی آدم‌های داخل خونه نیروهای آموزش‌دیده و پای کارند؟؟! سینا ادامه داد: _ شاید میان مشق بگیرند بروند، رونویسی کنند با رصد این مدت ما این برداشت عاقلانه‌تر... باید جوانب قضیه را کامل دید. در خانه که باز شد هر دو در سکوت خیره شدن به ماشین تویوتای تیره‌ای که از آن خارج شد شهاب سر تکیه داد به صندلی و سینا ضرب انگشتانش روی فرمان تندتر شد و گفت: _ساعت ده شب و این آخرین زن این مؤسسه بی‌نام. ما که دو روز اینجاییم جز این رفت‌وآمدها چیز ندیدیم فک کنم اون کسی که زنگ‌زده و خبر داده برنامه‌ای دیده. البته تیمی که یه هفته این‌جا مستقر بوده هم خبر را تایید کرده ولی این‌طور کارب پیش نمی‌ره و باید بریم داخل ساختمان !! کروکی را داریم دوتا در داره که یکی از درها از کوچه بغلیه . حفاظش رو می‌شه رد کرد اگه یه دوربینه باشه. می‌مونه واقعیت داخل که اول به دستمون بیاد. شهاب با فرمانده تماس گرفت و توزیع کار عادات و قرار فردا رو گذاشت . فردا سینا و شهاب گزارش تعداد رفت‌وآمدها و تیپ افراد و در دائم بسته را که به امیر دادند و گفتند : -باید جراحی به خانه باز کنیم تا دقیقاً بتوانیم کار را جلو ببریم. امیر دستانش را درهم گره زد و مقابل دهانش گرفت: - کسی که خبر داده گفته‌ اینا تلاش دارند بدون حاشیه کار کنند . اما با اطلاعاتی که از جاهای دیگه به دستمون رسیده یکم قضیه فرق می‌کنه. همراه با صحبتش یه پوشه‌ای از اطلاعات ابتدایی که در این چند روز تیم سایبری آرش توانسته بود به دست بیاورند را مقابلشان گذاشت. - اینم مطالعه کنید روند کاری که داره تو ایران انجام می‌گیرد. شهاب و سین هم‌زمان سر خم کردن روی پوشه‌ای که امیر گفت: یک راهی پیدا کنید که بشه داخل خونه رو بررسی کرد. امیر نگاه ردوبدل شده بین سینا و شهاب را ندیده گرفت و رفت. افراد داخل این مجموعه ساده به‌نظر نمی‌آمدند که با یک رفت‌وآمد صادر بشود از کارشان سردرآورد. -دو سال با هم دوست بودیم تا ازدواج کردیم. برای این‌که بهم برسیم مقابل خانواده‌اش ایستاده بود . شبیه خانواده ما نبودن. خانواده ما خیلی آزاد برخورد می‌کردند و به من کاری نداشتند . من عادت داشتم که هرچیزی را که می‌خواستم داشته باشم و اون رو هم دوسش داشتم.. از وقتی‌که توی نمایشگاه همدیگر دیدیم بهش حس خوبی داشتم، و همیشه هم جایی‌که اون می‌خواست بودم . با هزار قهر و التماس و دعوا که به خانواده‌اش کرد ازدواج کردیم . ساده و مهربان بود، و من برعکسش خیلی پرانرژی بودم و روابط‌عمومی بالایی داشتم؛ هم جذب می‌شدند اما اونو دوست داشتم .... خاطره آن روزهای هیچ وقت از ذهنش محو نمی‌شود. دوران دبیرستانم شیطنت کرده بود یکی دو نفر را خودش در تور انداخته بود. اما همه‌اش برای وقت‌گذرانی و خوشی‌های آن دوران بود. حتی رابطه‌اش با یکی از پسرا خیلی جدی شد که با هزار بدبختی ا