🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے🕷🕸
قسمت 29
امیر سری تکان داد و گفت:
- این فروغ چند تا هم اعزام مدلینگ به کشور دبی داشته. دخترا رو به اسم فشن شو می برده بعد هم فضا رو طوری براشون فراهم می کرده که سراغ کارای دیگه برن بی دغدغه!
سکوت اتاق از روی استیصال نبود، تأسف مشترک وقتی به درد می رسد که تو بیداری و بینایی؛ اما کسانی هستند که خودشان را در سیلاب می اندازند و به
۶۹۰ زنان عنکبوتی روی غریق نجاتشان چنگ می کشند. می روند تا غرق شوند.
الآن در جامعه ای افراد و کارهایشان برای زن ها نماد تمدن هستند و امیر و یارانش نماد...؟
فضاه مجازی که پر شده است از بدگویی به همین پاسداران امنیت!
امیر رو به سید گفت:
- این آقای وزارت خونه ای منصبش چیه؟
سید نگاهی به جمع کرد و گفت:
- ... وزيرا
- چی؟ ... وزير؟
- ... قلابی یا رسمی؟
- ... یا ... سید؟
سید دست گذاشت زیر چانه اش و گفت: - متأسفانه ... وزارت خونه ی...
امیرهمان طور که نگاهش مات بود لب زد:
- به گذشته ای داره و به دلیل برای ارتباط حالاش با دار و دسته فروغ. هر دوتاش و البته میزان ارتباط با فروغ!
رو کرد سمت آرش
- ارتباط ماهوارهای اینا رو ردگیری کن و ذره ای از کارشون دیگه ازت پنهان نمونه !
بلیط هم بگیر برای من. برای ساعت چهار فردا؛ شیراز؛
بلند شد تا برود که دوباره برگشت سمت آرش
- نقشه کامل از مسیر رفت و آمد این نه زن، نقشه محل مسکونی و محل کارشون، میزان ارتباط کاری هر شهرستان در خود اون شهر با موسسات همسوشون رو می خوام !
حامد رو توجیه کن تا کمکت کن!
قبل از این که در را باز کند، سید گفت:
- مشکل من رو حل کنید.
امیر تمام صورت برگشت سمت سید:
- به ما سخت اجازه میدن که روی این مسئول سوار باشیم .
امیر سری به تأسف تکان داد و گفت:
- تا می رم گزارش تیم خانم سعیدی رو بگیرم برات بیارم، نامه رو تنظیم کن خودم پیگیر میشم ... برای تو دو روز هم کافیها به طول زمان فکر نکن به داده ها و دریافت ها و توان خودت فکر کن.
نمیشه کاری کرد. ایمیل هاشو هم با دقت بررسی کن.
ایمیل های فروغ رو هم همین طور. شبکه ای کنترل کنی اتصالات رو پیدا میکنی.
همه اینا تا فردا!
برو سمت سفارت خونه ها! کمک شهاب کن!
هنوز اسم شهاب کامل از دهان امیر بیرون نیامده بود که صدرا سراسیمه
رسید:
- آقا سید این برای یه ساعت دیگه مچ شده !
سرهمه خم شد روی برگه ای که صدرا آورده بود.
اول از همه شهاب واکنش نشان داد و بدون آنکه توضیحی بدهد از اتاق بیرون رفت.
سید در نگاه امیر خیره شد و گفت:
- قرار تمام عوامل با فروغ!
مکان رو نگفته اما!
شهاب که رفت امیر برگشت و نشست پشت صفحه مانیتور.
نگاه همه خیره به صفحه بود و مسیر شهاب را دنبال می کردند. برای امیر مهم بود قبل از آنکه عملیاتی در کشور رخ بدهد، شناسایی و پیشگیری کند.
اما این هم مهم بود که به دشمن حالی کند هر جایی باشند، نیروهایش مثل عقاب بالای سرشان
هستند.
این چند پرونده ای که در سال های اخیر کار کرده بودند همه اش مقابله با افرادی بود که در همین آب و خاک بزرگ شده بودند؛ اما به خاطر پول و شهرت و شهوت ، خیانت های وحشتناکی در حق مردم ایران کرده بودند.
سینا همیشه می گفت: «نگویید خیانت بگویید جنایت.»
امیر مردم
کشورش را دوست داشت.
ایران را می پرستید؛ آن قدری که با وجود رتبه دو رقمی کنکور و بورسیه شدن در کانادا و دعوت نامه داشتن از چند دانشگاه برتر دنیا، باز هم دلش خواسته بود که همین جا بماند و از دیدن همین آب و هوا و مردمش در کوچه و خیابان، لذت ببرد.
این فقط حال خودش نبود، شهاب هم برگزیده جشنواره خوارزمی بود و تیم آرش که بچه های برگزیده ریاضی بودند و برترین هکرها و رمز شبکه های دنیا!!