#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷
ماجراهای نوّاب قسمت ۷۰ 🌷
🇮🇷 نواب و مرضیه ، خواب بودند .
🇮🇷 یکی از اجنه ها ، داخل بدن نواب شد .
🇮🇷 و دو اجنه دیگر ، به دنبال سلاح ها رفتند .
🇮🇷 نواب ، از خواب پرید .
🇮🇷 و دیوانه وار به دور خود می پیچید .
🇮🇷 به حیاط خانه رفت و دور حوض دوید .
🇮🇷 و سر خود را به دیوار می کوبید .
🇮🇷 مرضیه با ترس از خواب بیدار شد .
🇮🇷 و با نگرانی ، به دنبال نواب می دوید .
🇮🇷 نواب نیز ، داد و فریاد می کرد .
🇮🇷 که باعث بیدار شدن صاحب خانه شد .
🇮🇷 آن دو اجنه ای که دنبال سلاح ها بودند
🇮🇷 موفق شدند آن سلاح ها را پیدا کنند .
🇮🇷 می خواستند آنها را بردارند
🇮🇷 که ناگهان صدایی از پشت آمد که می گفت :
🔮 شما اینجا چکار می کنید ؟!
🇮🇷 آن دو اجنه ، روی خود را به عقب برگرداندند
🇮🇷 جن سفید پوشی را دیدند .
🇮🇷 که با لبخند ایستاده
🇮🇷 دستش را به طرف آنان ، دراز کرده ،
🇮🇷 و انگشتری نورانی در در دستش بود .
🇮🇷 دو اجنه به او گفتند :
☠ تو دیگه کی هستی ؟!
🇮🇷 جن سفید پوش با همان لبخند ، گفت :
🌸 هیدرا هستم ، در خدمتم
🇮🇷 دو اجنه گفتند :
☠ هیدرا از اینجا برو ! ما با تو کاری نداریم
🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت :
🌸 بله می دونم ؛ امّا من با شما کار دارم
🇮🇷 آقای اکبری ، محکم نواب را گرفته بود .
🇮🇷 خانواده اش ، ترسیده بودند
🇮🇷 و مرضیه نیز ، به خاطر نواب گریه می کرد
🇮🇷 ناگهان ، هیدرا از اتاق نواب بیرون آمد .
🇮🇷 و به طرف نواب آمد .
🇮🇷 مرضیه ، از دیدن جن سفید ، وحشت کرد
🇮🇷 خانواده اکبری به درون خانه فرار کردند
🇮🇷 آقای اکبری نیز با ترس گفت :
🌟 تو کی هستی ؟!
🌟 تو خونه من چکار می کنی ؟!
🌟 توی اتاق نواب ، چکار داشتی ؟!
🇮🇷 هیدرا ، نگاهی به صاحب خانه کرد
🇮🇷ِ لبخندی زد
🇮🇷 و به سرعت به درون جسم نواب رفت .
🇮🇷 مرضیه دستش را جلوی دهانش گذاشت .
🇮🇷 جیغ و فریاد کشید .
🇮🇷 و بعد از چند دقیقه ،
🇮🇷 جن سیاهی از درون نواب بیرون آمد .
🇮🇷 و به دنبال آن ، هیدرا بیرون آمد .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399🌼