🌸
#داستان_تخیلی "
هـیـدرا "
🌸 قسمت دوم
🌟 روزی در خدمت حضرت سلیمان بودم
🌟 همه حیوانات نیز در کنار ما بودند .
🌟 و سلیمان نبی به ما درس می دادند .
🌟 آخر جلسه از ایشان پرسیدم :
🌹 که چرا نام مرا هیدرا گذاشتید ؟
🌟 ایشان لبخندی زدند و گفتند :
🌷 در آخرالزمان ،
🌷 پیامبری ظهور می کند به نام احمد .
🌷 و ایشان نیز جانشینی دارد
👈 به نام هیدرا ( حیدر ) .
🌷 و تو ماموریت داری
🌷 تا شاگرد و نوکر او و فرزندانش باشی .
🌷 و قومت را به سمت او هدایت کنی
🌷 به خاطر عظمت نام مبارک ایشان ،
🌷 من نام تو را ، همنام او قرار دادم .
🌟 با لحنی متعجب گفتم :
🌹 آیا می شود او را به من بشناسانید ؟
🌷 گفت : هیدرا کسی است
🌷 که از همه راستگوتر است .
🌷 هیچ وقت به نجاست شراب ، لب نمی زند ،
🌷 هیچ بتی را نمی پرستد .
🌷 اولین کسی خواهد بود
🌷 که به پیامبر آخرالزمان ، ایمان می آورد .
🌷 اولین کسی خواهد بود که با ایشان ،
🌷 نماز می خواند .
🌷 خود را فدایی ایشان می کند .
🌷 همه جان و مال و هستی اش را ،
🌷 فدای پیامبر و دینش می کند .
🌷 او برادر ، پسرعمو و داماد احمد است .
🌷 از او ، بهترین ، معصوم ترین ، پاکترین ،
🌷 و نورانی ترین پیشوایان عالم ، ظهور می کنند .
🌷 منجی عالم ( مهدی موعود ) ، فرزند اوست .
🌷 شهید کربلا ، فرزند اوست ، و ...
🌟 حضرت سلیمان ،
🌟 هر چه بیشتر از اوصاف
🌟 و ویژگی های هیدرا می گفت
🌟 محبت و اشتیاقم به او نیز بیشتر می شد .
🌟 هر روز ، هر ساعت و هر لحظه ،
🌟 منتظر ظهور آخرین پیامبر بودم .
🌟 وقتی سلیمان نبی ،
🌟 عشق و ارادت مرا به حضرت هیدرا دیدند
🌟 هدیه ای گرانبها به من دادند .
🌟 انگشتر هفت نگین ، که قدرتهای فراطبیعی دارد
🌟 حضرت سلیمان همه قدرت های خود را ،
🌟 درون هفت سنگ ، قرار دادند .
🌟 و آنها را به صورت نگین ،
🌟 در انگشترش جای دادند .
🌟 روزی که خواستند آن انگشتر را ،
🌟 به من هدیه دهند
🌟 دوتا از آن سنگها را کندند
🌟 و زیر منبر خود مخفی کردند .
🌟 و تاکید کرده بودند
🌟 که انگشتر به دست نااهلان نیفتد .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399