🌸
#داستان_تخیلی " هـیـدرا "
🌸 قسمت هفتم
🌟 ناگهان دیدم که دیوار کعبه شکافت .
🌟 فاطمه دختر اسد کمی به عقب برگشت .
🌟 سپس نوری از میان شکاف ، بیرون آمد .
🌟 فاطمه در میان آن نور ، فرشته هایی را دید
🌟 که او را به داخل شدن درون خانه خدا ،
🌟 دعوت می کردند .
🌟 و سپس دوباره شکاف ، بسته شد .
🌟 فاطمه دختر اسد و شوهرش ابوطالب ،
🌟 خیلی در میان مردم ، عزیز و محبوب بودند
🌟 به خاطر همین با دیدن شکاف کعبه
🌟 و غیب شدن فاطمه ،
🌟 نگران و ترسان از اتفاقات بد شدند .
🌟 مردم خیلی سعی کردند
🌟 تا در کعبه را باز کنند
🌟 ولی به هیچ وجه موفق نشدند .
🌟 به ابوطالب و دوستانش خبر دادند
🌟 اما هیچ کس و هیچ کلیدی نتوانست
🌟 در کعبه را باز کند .
🌟 فهمیدند که این ماجرا ،
🌟 خارج از دست بشر است .
🌟 و ماندن فاطمه در کعبه ،
🌟 حکمت و خواست خدای قادر است .
🌟 سپس فرشته هایی را دیدم ؛
🌟 که از آسمان فرود آمدند .
🌟 و داخل کعبه شدند .
🌟 روی چهار فرشته مقرب خدا ،
🌟 چهار بانو سوار شده بودند .
🌟 همین که فاطمه درون کعبه شد ؛
🌟 آن چهار بانو نزد او آمدند .
🌟 لباسی همچون حریر سفید ، بر تن داشتند .
🌟 و عطری خوش تر از مشک ناب ،
🌟 از آنان به مشامم می رسید .
🌟 کمی که با دقت نگاه کردم ؛
🌟 آن چهار زن را شناختم .
👈 حوا ، مریم ، آسیه و مادر موسی بودند
🌟 این چهار زن پاک و بزرگ و با برکت ،
🌟 از طرف خداوند عزوجل ،
🌟 برای کمک به ولادت حضرت هیدرا ،
🌟 فرستاده شدند .
🌟 خداوند عزوجل با فرستادن آن زنان پاک ،
🌟 شاید نمی خواست که زنان ناپاک مکه ،
🌟 در ولادت چنین مولود مطهری ،
🌟 حضور داشته باشند .
🌟 آن چهار زن ، رو به فاطمه کردند و گفتند :
🌹 سلام بر تو ای بانویی که ،
🌹 از اولیای خدا هستی .
🌟 فاطمه نیز جواب سلام آنان را داد .
🌟 آنگاه زنان بهشتی ،
🌟 رو به روی او نشستند .
🌟 و هر یک ظرف عطری از نقره ،
🌟 در دست داشتند .
🌟 مدتی گذشت و حضرت هیدرا ، متولد شد .
🌟 فرشته ها ، در بالای کعبه ،
🌟 به شادی و هلهله پرداختند .
🌟 حضرت حوا ، بچه را از زمین برداشت ؛
🌟 و در آغوش گرفت .
🌟 هیدرا کوچولو ، نگاهی معصومانه ،
🌟 به صورت حوا انداخت .
🌟 ناگهان زبان باز کرد و با بیانی رسا گفت : سلام بر تو ای مادر !
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399