🌷
داستان مهمان ایران 🌷
🌷 قسمت ششم 🌷
🌹 امام رضا علیه السلام ،
🌹 هر روز ، عزیزتر و محبوب تر می شد .
🌹 اما مأمون ملعون ،
🌹 به امام رضا حسادت می کرد .
🌹 چون هیچ کس او را دوست نداشت .
🌹 مأمون ، کارهای خیلی بدی انجام می داد
🌹 از مردم ، پول می گرفت .
🌹 به مردم ، حرف زور می گفت .
🌹 دوستان امام را می کشت و...
🌹 یک روز ، مأمون به مشاورش گفت :
🔥 به نظر تو چکار کنیم
🔥 تا مردم از امام رضا ، بدشون بیاد .
🌹 مشاور با خودش فکر کرد و گفت :
🔥 باید هر کاری بکنیم ،
🔥 بندازیم گردن امام رضا .
🔥 مثلا وقتی آدم می کشیم ،
🔥 به مردم بگیم که امام رضا گفته
🔥 یا دزدی ها و فسادهامون رو ،
🔥 به نام امام رضا بنویسیم .
🌹 مأمون گفت :
🔥 خب چطوری ؟!
🔥 مردم که باور نمی کنن
🔥 آخه ما اینجا توی خراسانیم ،
🔥 امام رضا هم ، که توی مدینه است .
🔥 تازه هیچ مسئولیتی هم تو حکومت نداره
🌹 مشاور گفت :
🔥 خب بهش بدیم .
🔥 یه مسئولیت تو حکومت بهش بدیم
🔥 یه مسئولیت خیلی مهم ، مثل ولیعهدی
🌹 مأمون عصبانی شد و گفت :
🔥 ای احمق !
🔥 می خوای جای منو به امام رضا بدی
🌹 مشاور گفت :
🔥 نه قربان !
🔥 فقط اسمش ولیعهدیه
🔥 وگرنه هیچ اختیاراتی بهش نمیدیم
🔥 بلکه اونو میاریم اینجا توی قصر
🔥 تا همیشه تحت کنترل ما باشه
🔥 تازه بهش اجازه نمیدیم تکون بخوره
🌹 مأمون ، فکر کرد و خندید و گفت :
🔥 باشه فکر خوبیه
🌹 مامون ، یک دعوتنامه به امام رضا فرستاد
🌹 تا به خراسان بیاید
🌹 اما امام رضا علیه السلام قبول نکرد .
🕌
ادامه دارد ... 🕌
@kodak_novjavan1399