✨داستان ✨ 🦁شیر کوچولو و شجاعت بزرگ🦁 روزی روزگاری در جنگل سبز🌳🌳🌳، یک شیر کوچولو🦁 به نام «لیو» زندگی می‌کرد. لیو از همه چیز می‌ترسید: از تاریکی شب، از صدای باد، حتی از جیرجیرک‌ها! همه حیوانات جنگل🦁🐯🐻🐰 او را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: «شیر که نباید بترسد! تو باید سلطان جنگل 🌳🌳🌳باشی!» یک روز، درخت بزرگ🌲 وسط جنگل که خانه پرندگان بود، به خاطر طوفان شدید افتاد و تخم‌های پرنده‌ها🕊 به زمین افتادند. حیوانات جمع شدند، اما کسی جرأت نمی‌کرد به تخم‌ها نزدیک شود، چون مار 🐍بزرگی در همان نزدیکی کمین کرده بود. لیو که این صحنه را دید، دلش برای پرنده‌ها سوخت. با خودش گفت: «من همیشه می‌ترسم، اما حالا این جوجه‌های کوچک به کمک نیاز دارند. اگر کاری نکنم، چه فایده‌ای دارد که شیر باشم؟»🦁 با اینکه قلبش تندتند می‌زد، تصمیم گرفت شجاع باشد. او با تمام قدرتش غرش کرد و به سمت مار دوید. مار که از غرش شیر 🦁ترسیده بود، فرار کرد و لیو توانست تخم‌ها را با دقت جمع کند و به پرنده‌ها برگرداند.🕊 وقتی پرنده‌ها تخم‌هایشان را سالم دیدند، از خوشحالی بال‌هایشان را باز کردند و دور لیو پرواز کردند. همه حیوانات جنگل🌳🌳🌳 که این صحنه را دیدند، با تحسین به او نگاه کردند و گفتند: «لیو، تو واقعاً شجاعی! شجاعت یعنی انجام دادن کار درست، حتی وقتی می‌ترسی.»😨 از آن روز به بعد، لیو دیگر از ترس‌هایش خجالت نمی‌کشید. او فهمید شجاعت به معنی نبودن ترس نیست، بلکه یعنی با وجود ترس، قوی باشی و کمک کنی. حالا همه حیوانات به لیو احترام می‌گذاشتند و او را یک شیر واقعی می‌دانستند.🦁💛 @kodakan_city