🌻🌷🌴🌝🌱🌸
#قصه_متنی
🕷🦂عروسی زن عمو عنکبوت🦂🕷
عمه عقرب گفت: «خودم که پا دارم.» و رفت طبقهی پایینتر،
خانهی خاله خرچنگ. گفت: «خاله خرچنگ!
من دیگه نیش نمیخوام. جون بچه هات، نیشم را بچین!»
خاله خرچنگ گفت: «عقرب است و نیشش عمه.
نیشت را بچینم که دیگر عقرب نیستی عمه.»
عمه که دید خاله درست میگوید، فکر دیگری کرد.
رفت کنج خانهاش و تا شب یک لباس قشنگ درست کرد.
یک لباس که جیب داشت. شب که شد، نیشهاش را کرد توی جیبش تا پیدا نباشد و رفت عروسي.
قبل از آنکه مهمانها جیغ بکشند، عمه عقرب سلام کرد و گفت:
«ببینید! نیشم نیست، نترسید!» مهمانها خوشحال شدند.
عمو عنکبوت هم گفت:
«بفرما عمه! بفرما بالای تارم، کنار عروس و داماد، جای عمه است.»
عمه عقرب رفت که بنشیند، اما یکهو عروس خانم جیغ کشید.
ادامه دارد...
🌻🌷🌴🌝🌱🌸
@kodaknojavan 🌿🌷