#قصه_متنی
پسرک تنبل🚼
آن روز دخترک کنار پنجره نشسته بود و از آن جا به بیرون نگاه می کرد.
در همان لحظه پسرک هم با الاغ بر روی شانه هایش از آن جا رد می شد.
صحنه ی بسیار خنده داری بود
چون پسرک بسیار خسته شده بود و پاهای الاغ در هوا تاب می خورد.
دخترک وقتی این صحنه را دید با تمام وجود خندید
و حالا هم می شنید و هم می توانست حرف بزند.
پدرش از این موضوع بسیار خوشحال شد و نیمی از ثروتش رابه پسرک هدیه داد.
پسرک و مادرش دیگر در سختی نبودند.
آن ها خوش و خرم و در رفاه کامل در کنار هم زندگی می کردند.
🔴پایان
@kodaknojavan 🌿🌷
اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/invites/contact/?i=10j7qk8jtqcg8&utm_content=nezu7vi