اگر میخواهی دست کسی را ببوسی،
دست این بچه را ببوس!
در کتاب خاطراتی از علامه حسن زاده آملی آوردهام:
امروز جمعه هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۶ بعد از دعای ندبه به اتفاق تنی چند از دوستان به منزل استاد حسن زاده آملی رفتیم. یکی از دوستان زنگِ در را زد. استاد آمدند و ما گفتیم:
طبق قرار قبلی همراه با عدهای از دوستان خدمت شما رسیدهایم. استاد فرمودند:
بفرمایید آقاجان! چایی در خدمت شما هستیم، چیز دیگری هم طلب نکنید! (منظور این که از من موعظه و نصیحت، طلب نکنید) بنده در ابتدای ورود به اتاق خم شدم دست مبارک ایشان را ببوسم، استاد دستان خود را کشیدند و فرمودند: آقاجان میخواهی چه کنی؟ اشاره به دو فرزندِ دو تا از برادران که در منزل بودند، کرده و ادامه دادند:
اگر میخواهی دست کسی را ببوسی، دست این دو بچه را ببوس، زیرا آنها قریبالعهد به مبدأ هستند. یعنی آنها تازه به این دنیا آمدند و ارتباطشان با خدا و مبدأ بیشتر است!
وقتی همه وارد اتاق شدند، ایشان با ظرف میوه و دو پیشدستی و کارد آمدند و فرمودند:
این دو پیشدستی را پیش همین دو کودک بگذار و از آنها پذیرایی کن!
سپس استاد شروع به صحبت کردند و فرمودند: یک بار عدهای با اصرار فراوان آمدند که بیایید کلنگِ احداثِ مسجد ما را بزنید. رفتم دیدم همه زن و مرد با دوربین جمع شدهاند. رو به آنها کردم و گفتم:
نمیخواهید یک آدمی، کلنگ این مسجد را بزند که خیال همهتان راحت و دلتان آرام باشد که آدم پاکی است، اهل کلک نیست، اهل تعلقات دنیا نیست، حقه و فریب ندارد؟ مردم گفتند:
چرا، نگاهی به اطراف کردم و رفتم دست یک پسر خردسال را گرفتم و کلنگ را به دستش دادم و گفتم:
بگو بسمالله و کلنگ را به زمین بزن!
سپس دعا کردم و مردم هم آمین گفتند و خداحافظی کردیم.
خبرگزاری ایکنا، گفتگو با استاد محسن غرویان، ۱۴۰۰/۷/۱۱.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501