Γ♥🌿🔗°○ توکاوه‌ای! ازمجروحین‌شب‌قبل‌بود. کسی‌نتوانسته‌بودببرش‌عقب. محمودرفت‌بالای‌سرش. ازش‌پرسید:« منومیشناسی؟!» پیرمرد‌ازش‌خیلی‌خون‌رفته‌بودو نمی‌توانست‌درست‌حرف‌بزند. گفت:« آره،توکافه‌ای😄.» خندیدوگفت:«آخرعمری‌کافہ‌ام‌شدیم😅»