🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🙂♥ 😄❗️ 🙅🏻‍♂ 🚶🏿‍♂‼️ 🙋🏻‍♂🔥 - پدر هانیه ( علی‌): اوضاع شرکت خیلی بهم ریخته بود با پدر پارسا قرار گذاشتیم که صحبت بکنیم یک رستوران قرار گذاشتیم و با تاخیر پدرش حضور پیدا کرد ... بهشون گفتیم : وضعیت شرکت خیلی غیر قابل کنترل شده کارگر ها دست از کار کشیدند و تولید نداریم طرف قرارداد ها، قرارداد را فسخ کردند کلی چک ، برگشت خورده سرمایه گذار ها پولشان را میخواهند و با نگرانی ادامه دادیم... پارسا هم خیلی کم پیدا شده! یک ساعت و نیم برایشان صحبت کردیم ایشان گفتند: مادر پارسا سکته کرده و الان بیمارستان هستنو برای همون سرشان خیلی شلوغه رفاقتی از من و سیاوش خواست تا یکم از خودمان وسط بزاریم تا شرکت سامانی بگیرد حقوق کارگر ها را بدهیم و چک هارا صاف بکنیم بعدش باما حساب میکند … ما چندین سال بود رفیق بودیم برای همان توی عالم رفاقت قبول کردیم 🚶‍♂ از فردای آن روز کارگر ها را داخل سالن جمع کردیم و بهشون گفتیم تا آخر هفته حقوقشان واریز میشود … خوشحال شدند و دوباره دستگاه ها را روشن کردند و کار دوباره شروع شد✋🏻 یک سر هم رفتیم بانک و از حساب خودمان چک های برگشت خورده را صاف کردیم ! به شرکت های معترض زنگ زدیم و عذرخواهی و اعلام حمایت کردیم😌 یک روز دو روز یک هفته گذشت خبری از پارسا و پدرش نبود! چندبار زنگ زده بودیم اوایل بعد از چند بوق میگفت- مشترک موردنظر در دسترس نیست!- اما الان کلا بوق هم نمیزد☹️ با نگرانی رفتیم سمت خانه پارسا و پدرش اما هیچ کس نبود … چیزی نگذشت حدود یک هفته بعد که آمدند و شرکت را پلمپ کردند! فهمیدم ... پارسا و پدرش پول ها را برداشتند و از چند جا دزدی کردند و رفتند خارج از کشور …! شرکت پلمپ شد ماهم کلی بدهکاری بالاآوردیم 🚶‍♂ حسابمون خالی بود و طلبکار ها زیاد… به اجبار خانه را فروختیم و سهم طلبکار هارا دادیم چند منطقه چد محله پایین تر خانه کوچک تری خریدیم ! از شر طلبکار ها که راحت شدیم فرصت کردیم یکی یکی وسیله هارا بچنیم متاسفانه کاری نداشتم و بیکار بودم 😓 صبح ها تا ظهر توی حیاط راه میرفتم و میگفتم ای کاش اعتماد نکرده بودم … ای کاش'! هرچقدر دنبال پارسا و پدرش گشتیم نبودنو کلی هم با هانیه دعوا کردم که اگر الان زن پارسا بودی میدانستیم حداقل کجا رفته اند!! پیدا نشد که نشد💔✋🏻 رفتم آگاهی و شکایت کردم پول و چک از من گرفته بود و حالا اصلا معلوم نبود کجاست طلب داشتم دستش! شکایت نوشتم و شماره خودم را دادم تا اگر خبری شد به من اطلاع بدهند. . . یک ماه رفتم و آمدم هیچی به هیچی واقعا با این اوضاع مالی و تورم ها فشار زیادی روی خانواده بود ! نویسنده✍🏿: :)🌱 ⸤ Eitaa.com/Komeil3