🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_چهل_و_چهار🙋🏻♂🔥
- پدر هانیه ( علی):
اوضاع شرکت خیلی بهم ریخته بود
با پدر پارسا قرار گذاشتیم که صحبت بکنیم
یک رستوران قرار گذاشتیم و با تاخیر پدرش حضور پیدا کرد ...
بهشون گفتیم :
وضعیت شرکت خیلی غیر قابل کنترل شده
کارگر ها دست از کار کشیدند و تولید نداریم
طرف قرارداد ها، قرارداد را فسخ کردند
کلی چک ، برگشت خورده
سرمایه گذار ها پولشان را میخواهند
و با نگرانی ادامه دادیم...
پارسا هم خیلی کم پیدا شده!
یک ساعت و نیم برایشان صحبت کردیم
ایشان گفتند:
مادر پارسا سکته کرده و الان بیمارستان هستنو برای همون سرشان خیلی شلوغه
رفاقتی از من و سیاوش خواست تا یکم از خودمان وسط بزاریم تا شرکت سامانی بگیرد
حقوق کارگر ها را بدهیم و چک هارا صاف بکنیم
بعدش باما حساب میکند …
ما چندین سال بود رفیق بودیم برای همان توی عالم رفاقت قبول کردیم 🚶♂
از فردای آن روز کارگر ها را داخل سالن جمع کردیم و بهشون گفتیم تا آخر هفته حقوقشان واریز میشود …
خوشحال شدند و دوباره دستگاه ها را روشن کردند و کار دوباره شروع شد✋🏻
یک سر هم رفتیم بانک و از حساب خودمان چک های برگشت خورده را صاف کردیم !
به شرکت های معترض زنگ زدیم و عذرخواهی و اعلام حمایت کردیم😌
یک روز
دو روز
یک هفته گذشت
خبری از پارسا و پدرش نبود!
چندبار زنگ زده بودیم اوایل بعد از چند بوق میگفت- مشترک موردنظر در دسترس نیست!-
اما الان کلا بوق هم نمیزد☹️
با نگرانی رفتیم سمت خانه پارسا و پدرش
اما هیچ کس نبود …
چیزی نگذشت حدود یک هفته بعد که آمدند و شرکت را پلمپ کردند!
فهمیدم ...
پارسا و پدرش پول ها را برداشتند و از چند جا دزدی کردند و
رفتند خارج از کشور …!
شرکت پلمپ شد ماهم کلی بدهکاری بالاآوردیم 🚶♂
حسابمون خالی بود و طلبکار ها زیاد…
به اجبار خانه را فروختیم و سهم طلبکار هارا دادیم
چند منطقه
چد محله پایین تر خانه کوچک تری خریدیم !
از شر طلبکار ها که راحت شدیم
فرصت کردیم یکی یکی وسیله هارا بچنیم
متاسفانه کاری نداشتم و بیکار بودم 😓
صبح ها تا ظهر توی حیاط راه میرفتم و میگفتم ای کاش اعتماد نکرده بودم …
ای کاش'!
هرچقدر دنبال پارسا و پدرش گشتیم نبودنو
کلی هم با هانیه دعوا کردم که اگر الان زن پارسا بودی میدانستیم حداقل کجا رفته اند!!
پیدا نشد که نشد💔✋🏻
رفتم آگاهی و شکایت کردم
پول و چک از من گرفته بود و حالا اصلا معلوم نبود کجاست
طلب داشتم دستش!
شکایت نوشتم و شماره خودم را دادم تا اگر خبری شد به من اطلاع بدهند. . .
یک ماه رفتم و آمدم هیچی به هیچی
واقعا با این اوضاع مالی و تورم ها فشار زیادی روی خانواده بود !
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤
Eitaa.com/Komeil3 ⸣