✨﷽✨ دونفرۍ آمدند پیشِ زنے تا پولشان را امانت بدهند دستش. قرار هم شد هروقت دونفرۍ آمدند، زن پولشان را بدهد. مدتے گذشت. یڪےشان آمد گفت: پول را بده. _نمیتوانم بدهم. قرار بود دونفرتان باهم بیایید! _رفیقم مُرده ، از ڪجا بیاورمش؟ پول را گرفت و رفت. مدتے بعد ، آن یڪے آمد : _پول را بده . زن مستأصل و متحیر گفت : _دادم بہ رفیقت. مرد فریادش بلند شد. عمَر خلیفہ بود. رفتند پیشش براۍ قضاوت.گفت: _تو ضامنے . باید پولشان را بدهے. زن بۍپناه، سرش ڪلاه رفتہ بود و آبرویش هم... بہ علے؏ ایمان داشت. گفت : _من و این مرد باید برویم پیش اباالحسن! رفتند. علے؏ رو بہ مرد مدعے گفت: - خودتان شرط ڪردید هر وقت باهم آمدید پول شما را بدهد. پولت آماده است. رفیقت را بیاور پولت را ببر! رفت و پشت سرش را هم نگاه نڪرد. عمَر گفت : _ خدا من را بعداز علے؏ زنده نگذارد... 📚قضاوت‌هاۍحضرت‌علے؏ 🚫 ✨ نویسنده:نرجس‌شڪوریان‌فرد