🌷
#هر_روز_با_شهدا
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#عجب_آدمی_بود_این_ابراهیم!!
🌷آذر سال ۶۰ بود. عملیات مطلع الفجر به بیشتر اهداف خود دست یافت. بیشتر مناطق اشغال شده آزاد شده بود. ابراهیم مسؤل جبهه میانی عملیات بود. نیمههای شب با بیسیم تماس گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبرا!؟ گفت: بیشتر مناطق آزاد شده. اما دشمن روی یکی از تپه های مهم در منطقه انار شدیداً مقاومت میكند. گفتم: من با یک گردان نیروی کمکی دارم میام. شما هر طور میتونيد، تپه را آزاد کنید. هوا در حال روشن شدن بود. با نیروی کمکی به منطقه انار رسیدم. یکی از بچهها جلو آمد و گفت:...
🌷گفت: حاجی، ابراهیم رو زدن! تیر خورده تو گردن ابراهیم! رنگ از چهرهام پریده بود. با عجله خودم را به سنگر امدادگر رساندم. تقریباً بیهوش بود. خون زیادی از گردنش رفته بود. اما گلوله به جای حساسی نخورده بود. پرسیدم: چطور ابراهیم را زدند؟ کمی مکث کرد و گفت: برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجهای نرسیدیم. همان موقع ابراهیم جلو رفت. رو به سوی دشمن با صدای بلند اذان صبح را گفت! با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقیها قطع شده.
🌷آخر اذان بود که گلولهای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد! از این حرکت بچهگانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار را کرد!؟ ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم. زمانی که ١٨ نفر از نیروهای عراقی به سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند! یکی از آنها فرمانده بود. او را بازجویی کردم. میگفت: ما همگی شیعه و از تیپ احتیاط بصره هستیم. بعد مکثی کرد و با حالت خاصی ادامه داد: به ما گفته بودند: ایرانیها مجوس و آتشپرست هستند! گفته بودند: به خاطر اسلام به ایران حمله میكنيم. اما....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#یحیی_سنوار
#سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯