لبخندهای جبهه
پوتین پیدا شد
حقیقت گاهی حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر خوشخواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتادسال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خوابسنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، پلک نمیزدند. ما هم اذیتشان میکردیم. دست خودمان نبود.کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم خوب همهجا را بگردیم، صاف میرفتیم بالاسر این جوانان خوشخواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم» و دوباره خروپفشان بلند میشد، اما اینهمهٔ ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد، این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»
#کوله_بار|عضوشوید👇
🆔
@koolebar313
┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅