خاطره شهید سلگی
دقیقاً وقت اذان مغرب بود چشمم به مسجد قدس پادگان افتاد که در روزهاى قبل، از حجم حضور رزمندگان جای سوزن انداختن نبود تا جاییکه بچهها بیرون از مسجد مینشستند. حالا خاموش و سوخته، دل هر کسی که در آن دو رکعت نماز خوانده بود را میسوزاند. کف خیابان به قدری دست و پا و بدنهای نصف و نیمه سوخته بود که گروههای امدادی نمیدانستند آنها را جمع کنند.
چشمم به مسجد که افتاد، یاد دستهی ویژه افتادم که به نماز و دعا گره خورده بودند. آنها هم در پادگان بودند اگر چه کسی از آنها به شهادت نرسیده بود. ولی هر چند بیشترشان بر اثر خراب شدن دیوارها و شیشهها، موجی و مجروح شده بودند.
بمباران پادگان ابوذر سرپلذهاب تلخترین حادثهی تاریخ جنگ رزمندگان استان همدان تا آن روز بود.
تیپهای ما و نبیاکرم به قدری شهید داشتند که طراحی عملیات سومار با آن همه دردسر شناسایی تغییر کرد و ما برابر ابلاغ فرمانده تیپ به پادگان شهدا در نزدیکی کرمانشاه برگشتیم.
این مطلب باید در تاریخ ثبت شود که بعد از بمباران، حاج حسین همدانی در جلسهای که با مسئولین گردانها و واحدهای ستادی گذاشت، آنچنان بمباران پادگان ابوذر را طبیعی قلمداد کرد که من یکی باور نمیکردم که این همان آدم رئوف و دلسوزی است که لحظه دیدن بمباران، اشک به چشمانش آمد. او با تکیه بر نگاه تکلیف محوری و برداشتهای جهادی، جلسه را به خوبی مدیریت کرد و همه را هُل داد برای عملیات آینده.
از کتاب آب هرگز نمیمیرد، فصل ششم، شبهای عاشورایی انصارالحسین، صفحات ۳۰۶ تا ۳۱۰
#کوله_بار|عضوشوید👇
🆔
@koolebar313
┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅