ا~﷽~
برادر شهید: آخرین بارے ڪه میخواست برود بیست و یڪم بهمن ماه 1395، بود، قبل از رفتن، خون اهدا ڪرده بود. زمانے ڪه به منزل آمد، مادر گفت: چه زیبا شدے! چهره ات نوربالا میزند! چه خبره؟ گفت: «فردا باید بروم.»
آن زمان مهدے نعماییعالے شهید شده بود و به علیرضا گفته بودند ڪه به وجودت نیاز است و باید برگردی.
مادربه او گوشزد ڪرد؛ این بار بروے ڪه انشالله برگشتے، باید ازدواج ڪنے. گفت: شما در چه فڪرے و من در چه فڪرے! من میخواهم بروم از حرم خانم زینب(س) دفاع ڪنم... او در ادامه صحبتهایش گفت: فرصت زیاد است. ڪسے را ڪه من میخواهم پیدا نمے شود؛ ڪسے با شرایط ڪارے ما ڪنار نمے آید.
علیرضا مثل همیشه با بدرقه مادرو از زیر قران رد شد و رفت. به دوستانش گفته بود؛ «من هر وقت حرم حضرت زینب میروم، نمیتوانم از حرم حضرت زینب(س) دل بڪنم و هر زمانے هم ڪه به ایران مے روم دل ڪندن از مادرم سخت است.
#سالـروز_شهادت
@koolebar_hashtrood