2⃣ در یکى از سفرها در راه شخصى به او رسید و همسفر شدند. علّامه با رفیق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلى را بیان کرد. بعد از صحبت با مرد غریبه علّامه میفهمد که با مردی بزرگ و عالمی حکیم، هم صحبت شده است. چون هر مسئله ای که می پرسد، او جواب می دهد. تا آن که در مسألهای، آن شخص بر خلاف فتواى علّامه، فتوا داد.
علامه حلّی گفت: این فتوای شما بر خلاف اصل و قاعده است. دلیلی هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم.
آن شخص گفت: «چرا دلیل موثّقی داریم که شیخ طوسی در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه آن را نقل کرده است.» علّامه حلّی گفت: چنین حدیثی را در کتاب تهذیب ندیدهام. آن شخص گفت: «کتاب تهذیب که پیش توست، در فلان صفحه و سطر این حدیث ذکر شده است.» علّامه در دنيايى از حيرت فرو رفت. زیرا كه اين شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصيات نسخه منحصر به فرد كتاب تهذيب آگاهى داشت. علّامه درك كرد كه در برابر استادِ علّامهها قرار گرفته، لذا شروع كرد به ذكر مسائل مشكلهاى كه براى خودش حل نشده بود، در اين موقع تازيانهاى را كه در دست داشت به زمين افتاد، در همين حين اين مسأله را از آن شخص پرسيد كه آيا در زمان غيبت كبرى، امكان ملاقات با امام زمان(عليه السلام) هست؟ آن شخص تازيانه را برداشته بود و به علامه مى داد و دستش به دست علامه رسيد فرمود: «چگونه نمى توان امام زمان را ديد در صورتى كه اينك دست او در دست توست.»