_خفه شید به چه جرئتی برای همسر من
#خواستگار آوردید هان!؟
با شنیدن صدای
#عصبی خان زاده همه ساکت شده بودند و داشتند بهش نگاه میکردند هیچکس
#جرئت حرف زدن نداشت ، یه گوشه ایستاده بودم و
#مظلومانه داشتم اشک میریختم من فقط ده ساله بودم که
#صیغه خان زاده شدم و حالا بخاطر حسادت و نقشه های همسر اولش و خانوم بزرگ
#عمارت میخواستند من رو از خان زاده جدا کنند و به
#عقد پسر کارگر عمارت دربیارند.
_همین الان از عمارت
#گمشید تا ندادم وسط روستا زنده زنده دفنتون کنند
پسره و خانواده اش با
#ترس بلند شدند و از عمارت خارج شدند که خان زاده به طرف من برگشت و عصبی داد زد:
_موهای
#لامصبت رو بکن داخل زود باش!با ترس سریع موهام رو تو شالم فرو بردم که چشمهاش رو
#لبهام خیره موند و عصبانیتی که بیشتر از قبل شده بود
#عربده زد:_کی بهت گفته همچین
#رژی بزنی و بیای جلوی این پسره ی
#لندهور هان!؟با هق هق و ترس گفتم:
_
#خان خانوم بزرگ گفتند شما ....
_خانوم بزرگ
#غلط کرد همچین چیزی گفت.🙈😱👇🔞♨️
http://eitaa.com/joinchat/3122528273C2c51409301