❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
با بغض بهشون خیره شدم و دستی رو شکم برآمدم کشیدم چجوری تونستند باهام اینکارو بکنند صدف خواهرم اون که
نگاهم و از سفره گرفتم و بهش دوختم چقدر توی اون کت و شلوار خوش دوخت شده بود ارزوم بود توی لباس دامادی ببینمش صدای بلند شد + عروس خانم بنده وکیلم ؟! با چشمایی بارونی نگاهم و به خواهرم دوختم که الان جای من نشسته بود جفتشون خوشحال و راضی بودن و دیگه منی در این بین نبود.صدای عاقد عین توی سرم پیچید:_برای بار سوم میپرسم عروس خانوم بنده وکیلم ؟! شنیدن جوابشو نداشتم محکم به میکوبید چشمام سیاهی رفت و افتادم روی زمین از بین چشمای درحال بستم سعید و به سمتم میدیم و صداش توی گوشم پیچید_ عشقم...لبخند تلخی بهش زدم و چشمام بسته شد...😭💔 https://eitaa.com/joinchat/3314810948C9f3ebba200