- چرا حاج آقا ها اینطوری نگام میکنن؟! پری متعجب گفت:- چطوری؟! - انگار چشمک میزنن، نکنه هوا آلوده ست؟! یه پیرزن با نچ نچ از کنارم گذشت - قدیما دخترا حیا داشتن. چشمام گرد شد که یهو پری به چادرم نگاه کرد و از خنده ترکید. - چرا میخندی؟! - چادرتو برعکس پوشیدی! - خب این یعنی چی؟! سرشو کنار گوشم آورد و با شیطنت گفت - یعنی مایل به صیغه هستـ.. بی اختیار داد زدم:- من گوه بخورم! - میخوای صیغه بشی بی شرف؟! با شنیدن صدای شاهین کنار گوشم برگ روی تنم نموند. یا قمر بنی هاشم! - به ولله نمیدونستم! با عصبانیت غرید - من خودم یه صیغه ای نشونت میدم که.... خواست بازومو بگیره که زدم روی دستش و پا گذاشتم به فرار - این ماه حقوق نمی گیری تا آدم بشی! از صدای دادش خندم گرفت - رئیس یه صیغه که حسادت نداره! برگشتم عقب عقب رفتم که یهو به ستون وسط امام زاده خوردم. - الله اکبر! اون پیرزنه رو که دیدم چادرمو صاف کردم و داد زدم - این همه جلال! https://eitaa.com/joinchat/3314810948C9f3ebba200