📚شاهین و پادشاه
یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند. هوا خيلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در میآورد. بعد از ساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند. پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت. برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد. پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد که اگر جلوی شاهين را نگيرم، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمیتواند از پس یک شاهين برآيد؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربهای زد. پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است. او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمهای طلایی از شاهين ساخت. بر یکی از بالهايش نوشتند: «یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.»
روی بال ديگرش نوشتند: «هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.»
@libimamreza