🔴داستانی عبرت آموز 👇 بخوانیم و قدر انقلاب ونظام ومقاومت ملت ،عزت وعظمت واقتدار کشور وایثاروازخودگدشتگی ایثارگرانمان و خصوصا شهدایمان وتدابیر حکیمانه امامین انقلاب را بدانیم وخدا را براین عزت وشرف شکر گذار باشیم. ⭐در زمان اشغال هند توسط بریتانیا خبیث، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به یک شهروند هندی زد. شهروند ساده هندی چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او از اثر شدت ضربه به زمین افتاد. افسر بریتانیایی از این عکس العمل هندی وحشت زده و خشمگین شده بود ولی چون تنها بود چیزی نگفت و بطرف مقر سربازان بریتانیایی رفت تا با گرفتن نیرو برگردد و جواب مرد هندی را بدهد که جرات کرده به افسر امپراطوری سیلی بزند که آفتاب در قلمرو آن غروب نمی کند. پیش ژنرال انگلیسی رفت و درخواست کرد تا سرباز به او بدهد و برگردد و آن ضربه را تلافی کند.اما ژنرال بدون این که جواب او را بدهد او را به اتاقِی برد که در آن پول نگهداری می شد و گفت : 50000 روپیه بردار و برو نزد آن هندی و در مقابل کاریِ که انجام داد به او بده و معذرت بخواه! با شنیدن این حرف معترضانه گفت: هندی بدبخت و نوکر به یک افسر ملکه سیلی زده است و این یعنی بی احترامی به امپراطوری انگلیس ولی شما بجای مجازات به من می گویید به او پول بدهم و عذرخواهی کنم ؟!! ژنرال با خشم گفت: این یک دستور است، باید بدون چون و چرا اجرا کنی . افسر به ناچار پول را به مرد هندی داد و عذرخواهی کرد. هندی پذیرفت و با خوشحالی تمام پول را از او گرفت و یادش رفت که او حق داشته اشغالگر وطنش را بزند! پنجاه هزار روپیه آن زمان پولِ هنگفتی بود و او با آن خانه خرید و با بقیه اش چندین ریکشا (وسیله ی حمل و نقل درون شهری در هندوستان) گرفت و با استخدام چند راننده آن ها را به کرایه داد... روزگار گذشت و از قِبَل آن50هزار به یکی از تجارِ شهر تبدیل شد .... *او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامتش گذشته ولی انگلیسی ها آن سیلی او را فراموش نکرده بودند* . سالها بعد!!روزی ژنرال انگلیسی، افسرِی را که از آن هندی ضربه سختی خورده بود فراخواند و به او گفت: آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری؟ افسر پاسخ داد : بلی چگونه می توانم او را فراموش کنم . ژنرال گفت : حال وقتش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او را در حالی با سیلی بزن که مردم در دور و برش جمع باشند ...افسر گفت: آن روز که هیچ کسی نداشت مرا از زدن او باز داشتی حال که صاحب جاه و جلال و خدمه شده است می گویی برو او را بزن؟! می ترسم افرادش مرا بکشند! ژنرال گفت: خاطرت جمع باشد، نمی کشند، فقط برو و آن چه را که گفتم ،انجام بده و برگرد. وقتی افسر انگلیسی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالی که خادمان و محافظانش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه بطرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که برزمین افتاد، افسر ایستاده بود تا عکس العمل او را ببیند ولی هندی بدون هیچ عکس العملی از جایش هم بلند نشد و به طرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد! افسر از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال خود برگشت. ژنرال به افسرش گفت: خیلی خوشحال به نظر می آیی و فکر می کنم متعجب شدی . افسر پاسخ داد: بلی برای بارِ اول که او را با سیلی زدم او از من محکم تر بر رویم کوبید درحالی که فقیر بود ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلی ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است . ژنرال در پاسخ افسرش گفت : دفعه اول او «کرامت»ِ داشت و آن را بالاترین سرمایه خویش می پنداشت برای همین از آن دفاع کرد . ولی دفعه دوم، او کرامت خود را در مقابل پنجاه هزار روپیه فروخته بود برای همین از آن نتوانست دفاع کند «چون می ترسید که مصالح و منافع خود را از دست بدهد» این داستان، حکایت افراد زیادی است. *آنان که با گرفتن پول و مقام از طرف صاحبان قدرت، حقوق و وام نجومی ،ملک و زمین و اموال، رانت و اختلاس و پارتی و سایر امتیازات، فرستادن فرزندان شان به اروپا و آمریکا و ... کرامتِ خویش را فروخته اند‌، از ترس باختن اندوخته های کاذب خود لال شده اند و حرفی نمی زنند* ! ✳️ان شاالله نظام اسلامیمان و رهبر عزیزمان و آحاد ملت ایران عاقبت بخیر شوند و محققاًخداوند مزد مقاومت آنان را بزودی خواهد داد.