من و تو نداریم، فقط تو ! عاشقی، در خانه معشوقش را زد. معشوق از آن سوی در پرسید « کیستی؟» عاشق گفت « منم » معشوق اما او را به خانه اش راه نداد و گله کرد که « تو هنوز خامی. باید که آتش فراق، پخته ات کند. جایی در این خانه نداری . برو. » عاشق گرچه دلش پیش معشوق بود اما از دستور اطاعت کرد و با حالی زار و نزار یکسال در آتش دوری سوخت و با غم ندیدن معشوق ساخت و سپس بار دیگر در خانه معشوق را زد. معشوق بار دیگر پرسید « کیستی ؟» عاشق پاسخ داد « تویی ، تو . تو خودت هستی . » این بار معشوق در گشود و به داخل تعارفش کرد و گفت « حالا دیگر تو و من یکی شده ایم.» https://eitaa.com/liran_h