📝یک روز سحر آمدم مهدیه دیدم یک جوان باریک و سیاه ایستاده دورش را گرفتند گفتم این کیه ؟ گفتند از هندوستان آمده . هفته ی آخر ماه شعبان بود. گفتم چی می گوید ؟ یکی از جوانان مترجم تو فرودگاه زبان انگلیسی خوب بلد است ، دیدم باهاش حرف می زد ؛ گفت: حاج آقا من دیروز تو فرودگاه بودم این از هواپیما پیاده شده ، پرسیدم کدام هتل می خواهی بروی ؟ چند تا هتل کجا و فلان راهنمایی اش کنیم . گفت نه من می خواهم بروم ‌مهدیه ؛ فارسی هم بلد نیست . اردو و انگلیسی بلد است . گفتم مهدیه چکارداری؟ گفت من گبرم ، زرتشتی ام ، هندم ، یک بچه دارم دوسال و نیم فلج است ، تو کشورهای خارجی بردم پول هم خیلی دارم هرچی هم اینجا بخواهید می دهم. چند تا از این یزدی های ساکن بمبئی قوم خویششان تهران هستند ، نوارهای دعای ندبه ی اینجا را می فرستند بمبئی روزهای جمعه می گذارند . یک روز هم نوار گذاشتند من که نمی فهمم دیدم اینها دارند گریه می کنند . گفتم چیه ؟ گفتند یک مهدیه ای داریم تهران انقدر مریض می برند نوارها را آوردند ما یک امام زمانی داریم من گفتم یک بچه ی مریضی دارم . گفتم تو که همه جا بردی آنجا هم ببرش. من پاشدم اول خودم بیایم مهدیه را ببینم چه جایی است جا رزرو کنم بعد بچه ام را بیاورم اینجا. گفت مریض خانه نیس آنجا یک مرکز دعا هست و نیایش و توسل به حق و ولی عصر . 🔷این مترجم می گفت: من دو شب بردمش خانه پذیراییش کردم حالا هم سحر آوردم مهدیه اینجا . هر چه پول بخواهد فلان.. گفتم بهش بگو ؛ پول هایت را بگذار تو جیبت اینحا پول نمی خواهد. فقط یک چیز اگر این امام زمان ما این بجه را شفا داد تو مسلمان شو ؛ بدان کار ازش می آید . این قرار ما گفتم بگو تو جمعیت . آمد نشست وسط این جمعیت ، وسط دعا به همه ی این مردم گفتم : مردم ! حوائج خودتان را بگذارید کنار همه از امام زمان شفای بچه ی این را بخواهید . مجلسی شد آن روز یک دفعه آن رفیقمان گفتم توکه زبانش را بلدی بگو بایستد تو مجلس ، فقط اینی که من می گویم یاد بگیرد بگوید یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان ؛ یک روز هم اینحا پذیراییش کردیم رفت . ♦️چهل روز نگذشت یک نامه ی بلند بالا با یک قطعه عکس فرستاد بنده ی خدا نمی دانست عکس زن و بچه همه را انداخته بود یک ضربدر گذاشته بود رو عکس یک بچه انگلیسی نوشته بود : تشکر و این حرفها که من وقتی رفتم از هدامیما پاییت آمدم تلفن کردم رن و بجه ام آمدند فرودگاه دیدم او بچه ی من دارد راه می رود بچه ای که دو سال و نیم فلج است ماتم برد . این چطور شده ؟ 🔷گفتند فلان روز فلان ساعت این خوابیده بود یک دفعه بلند شد . حساب کردم دیدم همان ساعتی که من آنجا می گفتم یا صاحب الزمان https://eitaa.com/joinchat/508952866Cc4fca4b81b