هر وقت قرار بود مأموریت برود
اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد، یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد.
اما این بار فرق داشت...
مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد...
صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم. دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت:
بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم...
#شهید_شجاعت_علمداری
#محل_شهادت:سامرا_عراق
🌷
@loveshohada28
کانال شهادت زیباست🍃☝️