❤️ ولنتاین حاجی‌مندلی❤️ نوه‌ها بهش می‌گفتیم: بابِی؛ عصاره بابایی. سینه‌ صاف می‌کردیم که همه ما را به نوه‌های حاجی‌مندلی می‌شناسند. یک روستای نقلی در قرقش بود. چنان ابهت و گره ابرویی داشت که آشنا و غریبه جرات نمی‌کرد پا نزدیک کُرت مزرعه‌اش بگذارند. وگرنه نسخه‌اش با پشت‌بیل حاجی‌مندلی پیچیده می‌شد. دل‌رحمی و زیرسیبیلی و تغافل و دفعه‌آخرت باشدی در کار نبود. با بیل می‌افتاد دنبال طرف و هرآنچه فحش چارواداری بلد بود با تمام جزئیات می‌آورد جلوی چشمش. همین‌قدر بداخلاق، همین‌قدر بی‌ادب. این ابرقهرمان در نظر ما نوه‌ها، وجه متناقضی داشت داخل خانه. وجه غَش‌رفتی برای ننه‌معصومه. وجه رمانتیکی که پسردخترهاش نگران بدآموزی‌هایش بودند جلوی نوه‌ها. بابِی و ننه‌معصومه تحت هیچ شرایطی حاضر به جدایی نمی‌شدند؛ حتی این آخری‌ها که مریض شدند. دایی‌ها در قانونی نانوشته می‌دانستند برای دوا دکتر که می‌برندشان میبد، شب نشده باید برگردند. دایی‌ها می‌خندیدند حَتّا و حُتّا شب باید تو بغل هم بخوابند. همین‌قدر خواستنی، همین‌قدر رمانتیک. به‌قدری که ننه‌معصومه نتوانست بیشتر از ۵۰ روز فراق بابِی را تحمل کند و آخر دق کرد! 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200