چهار روز بعد از عقدمون رفتیم روستای دهک که اونجا کارای جهادی انجام میدادن و خونه میساختن و...
خانواده آقا محمد دعوتمون کردن برای ناهار توی یه باغ
آقا محمد هم به عنوان شیرینی ازدواجشون برای دوستاشون که کارای جهادی میکردن غذا سفارش دادن.
اون باغی که ما اونجا بودیم یکم خارج از اون روستا بود و دوستانشون توی روستا بودن
عصر همون روز آقا محمد و پدر من و پدر ایشون و عموشون رفتن پیش دوستاشون توی روستا...
اونا هم بخاطر اینکه ایشون زن گرفتن و برای اذیت کردنشون ایشون رو سیمانی و گِلی کردن...
ایشون حتی میگفتن سیمان توی لباساشونم رفته..
این لباس رو هم خیلی دوست داشتن ولی انقدر سیمانی شده بود که دیگه قابل استفاده نبود...
حتی چندبار سعی کردم براشون سیمانا رو پاک کنم ولی بازم درست نشد.
خلاصه اون روز ایشون رو خیلی اذیت کردن ولی ایشون خودشونم خیلی اهل این شیطنت ها و اذیت ها بودن...
(به نقل از همسر بزرگوار شهید)
#خاطرات_شهید📚
#شهید_محمد_اسلامی
#خادم_الرقیه_س
#شهید_دهه_هشتادی
#شهید_مدافع_امنیت
#هیئت_مدینة_النبی_شیراز
@m_eslami313