🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت شانزدهم -مادر هانیه ( حورا ): اینبار علی دست به کار شد و به برادرش زنگ زد ، وقتی عمویش حال هانیه را میفهمد سریع ترتیب یک مهمونی میدهد تا حال هانیه تغییر بکند . . . 🌿✋🏻 این خوب بود اما این ملت کاش بفهمند که حال آدم ها با گناه و یا با شرکت در مجالس گناه خوب نمیشود💔! تعداد انگشت شماری علی در زندگی مشترکمان نگران و پریشان شده بود . . . یک بار وقتی هانیه دنیا آمد یک بار هم وقتی هانیه مشکل ریه و معده پیدا کرد و اما حالا 😪' بالاخره هرچند که من راضی نبودم و سر همین موضوع سالها بحث داشتیم به اجبار سکوت کردم و هانیه با زور دختر عمویش از اتاق بیرون امد و به مهمانی رفتند ! ---- - هانیه : اول دلم نمیخواست بروم بیرون اما وقتی نیلی اصرار کرد قبول کردم و خرف را زمین نگذاشتم.. هر پسری را که میدیدم دلم میخواست خفه اش بکنم🚶‍♀ فکر بکنم نیلی قبل از من از مامان یا بابا فهمیده بود که چقدر منزوی شده ام برای همین کل راه و داشت سوال میکرد🙄🤷‍♀ مثل همیشه رسیدیم .. عمو یا مهمانی نمیگرفت یا اگر میگرفت جوری مهمانی میگرفت که صدای اعتراض همسایه ها بلند میشد✋🏻 رفتیم که لباس هایمان را در اتاق نیلی تعویض بکنیم … صدای آهنگ بلند بود و اگه گریه میکردم کسی نمیفهمید!؟😶 خودم را انداختم توی بغل نیلی که خب خداروشکر زمین نیفتاد😑🚶‍♀ برایش همه چیز را گفتم … ---- - نیلی : وقتی هانیه بهم گفت که ساشا چه پیامی برایش فرستاده خب دلداریش دادم و بهش گفتم : مامانت راست میگه کسی که از توی خیابون میاد اعتمادی به موندنش نیست🚶‍♂ حالا این رفت تو که نباید ناراحت باشی هزار نفر این مشکل برایشان پیش می اید و ککشونم نمیگزد گفتم : باور کن الان خود ساشا هم داره میچرخه و برایش مهم نیست😐 حداقل خودت را ضعیف نکن ! شکست چیه بابا هرکسی لیاقت تو را نداره😌💚 نویسنده ✍ : 🕊گروه فرهنگی شهیدابراهیم هادی🕊 ━⊰🇮🇷🍃کانال کمیل🍃🇮🇷⊱━ درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil  گروه۳ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯